من خواب دیده ام که تو آغاز می شوی....

دل من یک روز به دریا زد و رفت

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

پاشنه کفش فرار و بر کشید

آستین همت و بالا زد و رفت 

یک دفعه بچه شد و تنگ غروب

سنگ توی شیشه فردا زد و رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود

به سرش هوای حوا زد و رفت 

دفتر گذشته هارو پاره کرد

نامه فرداهارو تا زد و رفت

زنده ها خیلی براش کهنه بودند

خودشو تو مرده ها جا زد و رفت

 

هوای تازه دلش می خواست ولی

آخرش توی غبارها زد و رفت

 

دنبال کلید خوشبختی می گشت 

خودش هم قفلی تو قفلها زد و رفت  .... رفت

یه شروع

یه پایان

یه قصه ی ناتمام

 

یه قصه

یه غصه

یه عالمه حرف های نگفته

 

این بالا

اون پایین

آسمون آبیه

 

این منم

اون تویی

با یه حصار گنده

 

قلب من

قلب تو

کجاست تو این بیابون؟

 

شب هایم

شب هایت

خفته تر از روزهامون

 

تو رفتی

من می رم

هر یک به خانه ی خود

 

می سوزیم

هرکدام

از غم هجرت در خود

 

دست من

قلب تو

یخ زده ز سرما

 

تنهایی

بی کسی

دوست شده با ما دوتا

 

 

...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

بقیه ی شعرم یادم نمیاد!فکر کنم پشت حصار اشک ها اسیر شده اند!

هوا تاریک است

آرم و ساکت

در یک شب زمستانی دارد آرام آرام برف می بارد

همه ی انسان ها در خانه های گرم خود در حال زندگیند

هوا زیاد سرد نیست


کمی آن طرف تر عاشقی به پنجره خیره شده

پنجره ای که خاطرات عاشقانه اش را پوشش می دهد

آن طرف پنجره معشوقه اش در حال خودش زندگی می کند

و عاشق با برقی در چشمانش به آهنگ پیانو گوش می دهد

گوش که نه . سوار بر نوت های پیانو آینده را تصور می کند

خودش را در آغوش معشوق می بیند و معشوقه را در آغوش خودش

آهنگ با بارش برف های بزرگ  یک صدا شده اند

آنجا خدا معاشقه ی عاشق و معشوق را مناظره می کند

آنجا عاشق آرام اشک می ریزد و  ....

آهنگ ؛ خیره در آینه ؛ نوازنده : لاچینی



خوب برای من. بد برای تو

بد برای من . خوب برای تو


تقدیر

دو قطب هم نام

سکوت

تنها

صبر

امید

آینده

تو

من

چرا

دنیا

خدا؟

کجا کی چرا؟

خداااااااااااااااااااااااااااااا

کنار سیب و رازقی 

نشسته عطر عاشقی 

من از تبار خستگی
بی خبر از دلبستگی 

عاشقم 



ابر شدم صدا شدی 

شاه شدم گدا شدی 

شعر شدم قلم شدی  

عشق شدم تو غم شدی

ماه شدم ابر شدی
اشک شدم صبر شدی
برف شدم آب شدی

قصه شدم خواب شدی

 

لیلای من دریای من
آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو
گمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو 

گمگشته در بارون تو 

 

مجنون لیلی بی خبر
در کوچه های در به در
مست و پریشون و خراب
هر آرزو نقش بر آب
شاید که روزی عاقبت
آروم بگیرد در دلت

قطار در حال حرکت 

...

از پنجره قطار به بیرون خیره شده ام ولی چیزی را نگاه نمی کنم 

در تنهایی محو در افکار خویشم 

نت چندم پیانو مثل آخرین فیلم  تورناتوره سکوت وجودم را می شکند 

با هر بار صدای این نت گوله ای اشک در چشمانم جمع می شود 

 

سکوت و تنهایی سنگینی 

تن من هم مثل تارهای پیانو شروع به لرزیدن می کند 

بازی انگشتان پیانیست روی دکمه ها  

مثل بازی اشک ها بر گونه هایم  

پیانیست سرعت را تند می کند و تمام وجودم خیس می شود 

و در سکوت گریه باز آن نت مرا به خود می آورد و باز می لرزم 

 

از پنجره قطار زندگیم مرور می شود  

خاطراتم با تو

و باز دییییییینگ 

 

این نت دیوانه وار مرا می شکند 

خورده هایم در اشک و سکوت و تنهایی و صدای پیانو گره می خورد

 

 در زمان شناورم می شوم

قطار دور می شود و من از وجودم فاصله می گیرم   

از نیمه ی گمشده ام

 

 

دیییینگ ..... 

  

--------------------- 

تقدیم

قسمت نگذاشت کتاب ؛پیانیستی از بهشت؛ را که به بهانه وجودت سالها پیش شروع به نوشتن کردم را تمام کنم و در شب میلادت تقدیمت کنم.

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من من دانم و او داند و داند دل من

ماهی شاه گلی

ماهی شده بود باورش تور اگه بندازه سرش میشه عروس ماهیا شاه ماهی میشه همسرش ماهیه باورش نبود تور اگه بندازن سرش نگاه گرم ماهیگیر میشه نگاه آخرش . . .