بین ایرانیان با ذوق کسانی هستند که به جای دو کلمه خشک خالی عدم حضور خود را با کلام منظوم در تلفن بیان می کنند ، البته این دو بیتی شامل خیلی از وبلاگ داران نیز می شود و منظور را به صورت روشن بیان می کند: شرمنده از آنم که نباشم به سرایم تا با تو سلام و علیکی بنمایم گر لطف کنی نمره و پیغام گذاری پاسخ دهم ای دوست به محضی که بیایم و حال Answering Machin شاعران گرامی ، در منزل حافظ: رفته ام بیرون من از کاشانه خود ، غم مخور تا مگر بینم رخ جانانه خود ، غم مخور بشنوی پاسخ زحافظ گر که بگذاری پیام آن زمان گو بازگردد خانه خود ، غم مخور در منزل سعدی: از آوای دل انگیز تو مستم نباشم خانه و شرمنده استم به پیغام تو خواهم گفت پاسخ فلک گر فرصتی دادی به دستم در منزل خیام: این چرخ فلک عمر مرا داد به باد ممنون تو ام که کرده ای از ما یاد رفتم سر کوچه منزل کوزه فروشی آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد در منزل فردوسی: نمی باشم امروز اندر سرای که رسم ادب را بیارم به جای به پیغامت ای دوست گویم جواب چو فردا برآید بلند آفتاب در منزل مولانا: بهر سماع از خانه ام،رفتم برون رقصان شوم شوری برانگیزم به پا خندان شوم شادان شوم بر گو به من پیغام خود هم نمره و هم نام خود فردا تو را پاسخ دهم جان تو را قربان شوم

برای رسیدن به خودم،تمام شمع های آب شده را خاموش کردم و حالا بعد از پانزده سال ،بعد از شرط بندی مرگ با تو سهم من دست به دست شده و یک آدمک شمعی روی کیکم جا مانده.تو بگو چند درصد خطا کردم که به همین زودی مثل تمام خاطراتم مچاله شدم؟یک گاز از کیک هم سیرم نمی کند.ایستگاه بعدی منتظرم.امروز فقط و فقط منتظرم.منتظر خودم باش…هنوز چشمانم به ندیدنت عادت نکرده است.

گاهی وقت ها دلم می گیرد،آن قدر که بغضی سنگین گلویم را می فشارد،گاهی دیوانه وار به گذشته تاریکم فکر می کنم،زانوی غم بغل می گیرم و فکر می کنم من زاده نشده ام که جوانی کنم،زندگی کنم و یک انسان طبیعی باشم.بارها آرزو کردم ای کاش کسی را داشتم تا هر آنچه در دلم بود به او می گفتم و او گوش می داد.می دانی،امتحان کردم،اما با هر که درد و دل می کنم شانه خالی می کند و غیر مستقیم می گوید: ادامه نده……

زندگی یک خیال نیست…زندگی یک سراب نیست. می توان آن سوی زندگی را در یک خیال و سراب دید… می توان آن را به زیبایی این خیال آراست و پس از آن شاید روزی تمامی آن زیبایی ها در هم بشکند. زندگی حقیقتی است به وسعت تمامی لحظات زیبا و به یاد ماندنی. *** دوستان خوبم سلام اگه تو مجله ها‌،‌ روزنامه ها‌‌ ،‌ وبلاگ ها ، سایت ها و یا هر جای دیگه ای مطلبی راجع به جوانان ، اینترنت ، وبلاگ حالا از چت و استفاده های غیر مفید از اینترنت گرفته تا خوب خوباش پیدا کردید ، خواهشا حتما به من اطلاع بدید.مرسی راستی،من وبلاگ های اکثرتون رو می خونم ، اگه نظری نمی دم شرمنده…از همین جا معذرت می خوام که آسه می رم ، آسه می آم…همه ی اف هاتونو می خونم و نظراتتون هم برام واقعا مهمه…پس فکر های بیخود به سرتون نزنه…(قابل توجه علی خان)…شایدم درشو تخته کردم…اما بیخود به دلت صابون نزن… فعلا تا بعد

هوا ابری است…یه آسمان تقریبا آبی و طوسی پر از ابر…دلت گرفته،نمی دانی،احساست را گم کردی،نمی دانی دلت گرفته،خوشحالی یا افسرده؟!حتی خودت هم نمی دانی چته!نمی دانی دلت می خواهد جای فلانی باشی یا نباشی!نمی دانی زتدگی ات را دوست داری یا نداری،نمی دانی این آسمان را ،درخت ها را این ساختمان های کوتاه و بلند را این خیابان های بزرگ و مغازه های رنگارنگ را،این آدم های سیاه و سفید و رنگی را دوست داری یا نه؟نمی دانی…نمی دانی با دوستت راحت تری یا با خانواده ات یا با وبلاگت،نمی دانی دوست داری درس بخوانی یا نه؟نمی دانی دلت می خواهد چه کاره شوی؟دکتر،مهندس،روان شناس، شاعر، نویسنده یا شاید هم بیکار ، هیچ کدام از اینها را نمی دانی،نمی دانی اصلا باران را دوست داری یا نه؟دوست داری بروی زیر باران و خیس شوی یا چتر دستت بگیری و سرت را زیر چتر ، مثل همه آدم بزرگ ها پنهان کنی و سریع برسی به یه جای خشک و راحت؟ نمی دانی دلت می خواهد گریه کنی یا بخندی؟نمی دانی دوست داری به گذشته فکر کنی یا به آینده؟شاید هم حال ،نمی دانی می خواهی به آدم ها اعتماد کنی یا نه؟نمی دانی.هنوز هوا ابری ست و هنوز هم نمی دانی دلت گرفته یا نه…

می خندم،می چرخم،می پرم روی میز روی میز نشین! گوش نمی کنم.توی سرما روی بالکن می لرزم. دود سیگار با بوی آلبالو توی تاریکی فضا ول می شه سیگار می کشی؟ نمی کشم.نفس می کشم.نفس عمیق.توی اتاق ها می چرخم،می خندم، از پله ها بالا و پایین می روم.نه،روی میله ها سر می خورم.خودم را پشت پرده مخفی می کنم،روی لبه پنجره نشسته ام،سرم را روی میز می گذارم،ا شک هامو قورت می دم ولی… می کوبم روی میز،کاغذها رو پاره می کنم.از پنجره بیرون می ریزم. روی پنجره خم شده ام.پشت پنجره پایینی ها برف می بارد. کاغذ هارو نریز پایین! کاغذ نیستند برفند! دو تا کرم توی ذهنم وول می خورند.من توی فضا وول می خورم.پایین نشسته ام. از بالا پشت پنجره پایین حرف می بارد.می دوم پنجره را می بندم. صدای برخوردشان با شیشه می آید.کلمات از پله ها پایین و بالا می پرند،نه، روی نرده ها سر می خورند. می پرم روی میز،کلمات هم روی میز نشسته اند. می دوم توی بالکن،کلمات پشت جعبه ها نشسته اند!ی کی سیگار می کشه،جای دود حروف توی فضای تاریک پخش می شود. گوش هایم را می گیرم.سرم را روی میز می گذارم،سردم است ، بخاری را دوست دارم. دود سیگار توی فضا چرخ می خورند.می چرخم. حروف توی فضا می خندند.می خندم، می چرخم،می چرخم،حروف مثل باران بر سرم می ریزد. عین و شین و ق؟ نه! کلمه ام را در میان کلمات گم می کنم.می چرخم، باران حروف توی صورتم می کوبد.حروف مثل اشک روی صورتم جاری می شوند. چتر می خواهی؟…می چرخم،آره! ولی تو هم کلمه ات را در میان کلمات گم می کنی!! احساس گناه ندارم.

سلام
من دوباره اومدم.....
می خوام از نو شروع کنم....
ای که دنیا از تو آغاز شد           دفتر ما هم به نامت باز شد
فعلا