مرد یخی

تاحالا شده ترس از دست دادن کسی رو داشته باشین.کسی که به سختی گیرش آوردید و برای شما خیلی عزیزه..کسی که تو زندگی شما خیلی نقش داشته باشه.حتی فکر از دست دادنش هم آزارم می ده.مخصوصا تو این روز هایی که بهش خیلی نیاز دارم.
دوست دارم بهش بگم به خدا من اولین بارمه دارم زندگی رو تجربه می کنم.بهم حق بده که اشتباه بکنم.تازه با این اشتباهات دارم زندگی و قانون هاش رو با تمام وجود یاد می گیرم.
از زندگی کردن نمی ترسم فقط ترسم این است که اشتباهاتم به تو ضربه وارد کنه...
دوست دارم بهم بگی از این به بعد اگر اشتباه کردم ناراحت نمی شی و مثل همیشه با مهربونی به هم می گی داری اشتباه می کنی این قسمت از داستان جدیده زندگی را تا من هم دیگه تکرار نکم.....
ای کاش می شد!!!!!!!

سال هاست که بودن را تجربه می کنم ، اما هنوز نتوانستم درک کنم که نبودن من چه تاثیری می تواند بر چرخه عظیم جهان وارد کند؟سال هاست که بودن را تجربه می کنم ، اما هنوز به یقین نرسیده ام . من با شخصیت های مختلف ساخته شده در ذهن دیگران هم ذات پنداری می کنم و یا از آنها به شدت دور می شوم . با آنها و یا در واقع در درون آنها ، نوعی زندگی دیگر را تجربه می کنم . گریه و خنده های درونی من با آنها با حالاتشان همساز می شود . گاهی بعضی از آنها را به شدت دوست می دارم و از بعضی دیگر متنفر می شوم و نسبت به برخی هم احساسی تعریف نکردنی دارم . فرقی ندارد آنها شخصیت های یک کتاب باشند و یا شخصیت های یک فیلم . با پستی بلندی های کتاب یا فیلم ، روح من نیز تجربه آن را که معمولا پر از تلاطم است، در خود ذخیره می کند . نمی دانم ایا آنها روزی به کمکم خواهند آمد ؟ آیا من به وسیله آنها نجات پیدا خواهم کرد ؟ آیا دیگران را نجات خواهم داد ؟ آیا من نیز می توانم وارد گروه رویا پردازان و شخصیت پردازانی بشوم که سال های سال ماندگار می شوند ؟ احتیاجی نیست به آنها جواب دهم ، زیرا جریان این بهمن عظیم که بر اثر یک جرقه و صدای انفجار اولیه از سوی قدرت خالقم به وجود آمده ، هر کجا که باید برود ، می رود و مرا نیز با خود خواهد برد . از این سرانجام ، به هیچ وجه ناراحت نیستم !

بی خود نگاه می کنی . حوصله ندارم نفس بکشم ، پلکهایم به زور باز است . بی خود منتظری ، خودم از انتظار لبریزم . بیخود می خندی ، ابروهام به این زودی باز نمی شود ، یعنی اصلا حس خندیدن نیست . عضله های صورتم کش نمی آید،می فهمی ؟ بی خود حرف می زنی ، گوش هایم خیلی وقت است سنگین است . بی خود مانده ای ، خیلی کار دارد تا من درست شوم ، هر وقت حالم سر جایش آمد ، صدایت می کنم . برو دیگر ! ناراحت نشو ، همه اش مال این دو روز است فردا که بیایی ، حالم خوب خوب است . فردا که بیایی ، عین همیشه ام .گفتم که حوصله ات را ندارم. برو دیگر...!

دوست داشتی به جای خورشید تو آسمون بودی؟ همه جا رو از اون بالا می دیدی،برای همه نور و انرژی می فرستادی،با ستاره ها و ابرهای آسمون گپ می زدی و … ولی همیشه از گرمای خودت عرق می ریختی؟!

مرد یخی

سلامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
من عرفان (مرد یخی) به همراه گلناز خانم (گلی جون) و تعداد زیادی بازدید کننده
در این سال قشنگ از خداوند زیبا و مهربان در خواست بهترین ها را برای مردم خوب
و عزیز کشورمان ایران و تمامی ایرانی های در غربت خواستاریم.
خدایا نیرویی عطا فرما تا باز بتوانیم حرف دلمان را بر روی صفحات تکنولوژی ثبت
کنیم و نگذاریم مادیات بر عشق هایما غلبه کند ........
از تمامی کسانی که در سال گذشته ما را یاری کرده و باعث شدند دلهای غریبمان
حتی یک لحظه احساس تنهایی نکند تشکر و قدر دانی می کنیم.....