عرفان

  گل گندم برا من

  بوی گندم برا من

 

  هر چی می کارم برا تو

  هر چی که دارم برا تو

 

  گل گندم برا من

  خنده زیبات برا من

 

  هر چی که هستم برا تو

  هر چی که دارم برا تو

 

  گل گندم برا من

  عشق زیبات برا من

 

  هر چی می خندم برا تو

  هر چی که دارم برا تو

 

  گل گندم برا من

  بوسیه گرمت برا من

 

  هر چی که هستم برا تو

  زندگیم فدای خنده های تو


  می خواهم به اندازه بی نهایت از تو تشکر کنم
  ولی می دانم مهربانیت بیش از این حرف هاست
  به اندازه مهربانیت سپاسگذارم دختر خاکستری 

 

عرفان


برای روز میلاد تن من, نمی خوام پیرهن شادی بپوشی

به رسم عادت دیرینه حتی, برایم جام سرمستی بنوشی

 

برای روز میلادم اگر تو, به فکر هدیه ای ارزنده هستی

مرا با خود ببر تا اوج خواستن, بگو با من که با من زنده هستی

 

بذار از داغی دستای تنهات, بگیر ای حُرم گرما بستر من

بذار با تو بسوزه جسم خستم, ببینی اتش و خاکستر من

 

تو ای تنها نیاز زنده بودن, بکش دست نوازش بر سر من

به تن کن پیرهنی رنگ محبت, اگه خواستی بیایی دیدن من
البته با لبخند همیشگیت

به امیدی که ساحل داره این دریا....


دوتا چشم خیره شدن به هم دیگه
بازم شروع یک دوره دیگه

ای که با نامت جهان اغاز شد       دفتر ما هم به نامت باز شد

  دفتری کز نام تو زیور گرفت            کار ان از چرخ بالا تر گرفت

اما خیلی قشنگ تر
برای رفتن و فنا شدن در خدا



بر دشت های هموار درنگ مکن
بسیار بلندتر از آن نیز مرو
از نیم فراز
زیبایی به دیده می آید جهان!

مردیخی

فارق از خود شدم و کوس ان الحق بزدم
                                                   همچو منصور خریدار سر دار شدم

صدای باد های را می شنوید که از ترس به در و دیوار دشت برخورد می کنند
اینان ز چه ترسیده اند از امروز
زمین از بهر چه می لرزد زیر پای ما
در سینه من غرور الهی نعره می کشد

ای سرزمین پاکی
من امدم
من را بیاد داری؟ عزیز دردانیه خدا هستم
و در دست در دستم دختر خدا

گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست

گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!

به نامش

به یادش

در پناهش