پارسال همین موقع ها بود که صاحب خونم منو با اسباب وسایلم پرت کرد وسط خیابون.
اون جا خونیه من بود . جایی که توش بزرگ شده بودم
من دوست نداشتم و ندارم کنار خیابون دراز بکشم و همه دلشون برام بسوزه
پار سال که اینجوری شد می خواستم از این محله برم به یه محله دیگه
توی این فکر ها بودم که یه ادمی اومد کنارم با هم صحبت کردیم
اون ادمه گفت چرا محلت رو می خواهی عوض کنی؟ انجا هویت تو رو تشکیل داده
بیا پیش من زندگی کن. من هم تنهام
من هم وسایلم رو همون جا کنار خیابون گذاشتم و رفتن خونیه اون ادمه
چند وقت گذشت. من خودم خیلی احساس راحتی می کردم کنار آون ادم
ازش خواستم بیا تا همیشه کنار هم زندگی کنیم.
ادم مهربونه گفت تو می تونی برا همیشه اینجا بمونی.
من فکر کردم منظورش اینه که کنار هم تا همیشه بمونیم.
الان که یک سال گذشته وسط یه چند راهی گیر کردم
اگر این ادم مهربونه بخواد منو از خونش بندازه بیرون و در خواستم رو قبول نکنه چی؟
اگر اینجوری که من کنار این ادم احساس راحتی می کنم اون نکنه چی؟
الان دیگه من به این ادم انس گرفتم و این ادم تمام هویت جدید من رو تشکیل داده.
چرا این ادم به من انس نگرفته و دوستم نداره؟
......................
اون ادم می گه تو می تونی برای همیشه بیای و به من سر بزنی
ولی به عنوان مهمون نه کسی که با من زندگی می کنه.
منظورش رو هیچ وقت نمی فهمم. پس یعنی من کجا زندگی کنم؟
شاید اون منظورش اینه که کسایه دیگه ای هم هستن که منو راه بدن خونشون؟!!
یعنی اون داره فکر میکنه من به خاطر خونش اون شب گفتم باشه میام خونت؟
شاید من شیفته معرفت این ادم شدم چون وسایلم رو همون جا گذاشتم.
این کارو کردم که در درون خودم راه برگشتی نداشته باشم.
که اگر یک روزی ادم مهربونه مهربونیش تموم شد منم بدن وسایل برم راحت به یک محله دیگه
ولی خوب من یادم نرفته که اگر این ادم نبود من الان تو این محله نبودم.
و این رو هم می دونم که اون روز محتاج خونه نبودم تو خیابون . چون می دونستم وارد هر خونه ای که بشم باید یک روز خارج بشم.
من وارد خونه این ادم شدم تا برای همیشه داخل بمونم.
حالا اگر ادم مهربونه دوست نداره من بمونم خیالی نیست.
هر امدنی را رفتنی نیز هست.
ولی اگر حتی محلمم عوض کردم یادم می مونه مهربونیت رو ادم مهربون.
و یادتون باشه که ادم مهربونه باعث تعویض محلیه من نشد بلکه بقیه ادم ها شدن.
تازه اون ادم به من یاد داد اسباب کشی بدون وسایل یعنی اساب کشی روح و فکر.....
تقدیم به دختر خاکستری
مردیخی
۵ دی ماه ۱۳۸۳