امروز درست هفده ساله و دوازده ماهه و سی روزه که فرشته ها ؛ ندارنت .........

 

 

 

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم

حرف هایی است برای نگفتن

حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی اوردند

و سرمایه ی هر کسی به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد

حرف هایی که همچون زبانه های بی تاب اتشند

اینان به دنبال مخاطب خویشند

اگر یافتند ارام می گیرند

و اگر نیافتند از درون روح را به اتش می کشند

 

*. روح اتش گرفته مرد یخی را کم کم اب می کند...

ای عاشقان ای عاشقان

دل را چراغانی کنید

ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنید

معشوق من بگشوده در سوی گدای خانه اش

تا سر کشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش

*-  :ی 

خودم اینجا . دلم اونجا . همه دار و ندارم اونجا

ای خدا عشق منو  یار منو  اون گل نازم اونجا

 

چی بگم با کی بگم؟ عقده ی دل را پیش کی خالی کنم؟

تو که می دونی دلم به این جدایی هرگز نکرده عادت!!

*-  ای خدا مثل همیشه شکرت ...

امروز شکل مزارم را با شعری زیبا خلق می کنم

تا فردا برایت از مردنم بگویم

از گل های پرپری که مثل خودم پرپر شدند

از سکوت زیر زمین که مثل خودم تنها بود

از فشار سنگ لحد که مثل فشار زندگی است

از انتظار قیامتی که مثل انتظار امدنت می ماند

 

خاک نتوانست مرا در خود جای دهد

خاک از این همه علاقه نسبت به تو متلاشی شد

و من دوباره از قبر به زندان زندگی بازگشتم

 

هجوم مرگ بار زندگیم سلام

و درود بر ستاره انتظار

کمکم کن

کمکم کن

نذار اینجا بمونم تا بپوسم

نذار اینجا لب مرگو ببوسم

*. دلم از خیلی روزها با کسی نیست......(...)

در هیاهوی دهکده ی بی حد و مرز

ماکیان از تو می خوانند

و احساس زندگی پر می شود از خاطرات پروانه ای

و از جدال چشمان خدا

سکوت می چکد و صدایم می کند

تو را می خواند

بی هیچ حماقتی و شکی

به همین راحتی که اسیاب آبی می چرخد

 

به دختری تنها در مزرعه قلبم

به دختر خاکستری

در هیا هوی دهکده بی حد و مرز

ماکیان از تو می خوانند

و احساس زندگی پر می شود از خاطرات پروانه ای

و از جدال چشمان خدا

سکوت می چکد و صدایم می کند

تو را می خواند

بی هیچ حماقتی و شکی

به همین راحتی که اسیاب بادی می چرخد

 

به دختر خاکستری - دختری تنها در مزرعه قلبم