کنار سیب و رازقی 

نشسته عطر عاشقی 

من از تبار خستگی
بی خبر از دلبستگی 

عاشقم 



ابر شدم صدا شدی 

شاه شدم گدا شدی 

شعر شدم قلم شدی  

عشق شدم تو غم شدی

ماه شدم ابر شدی
اشک شدم صبر شدی
برف شدم آب شدی

قصه شدم خواب شدی

 

لیلای من دریای من
آسوده در رویای من
این لحظه در هوای تو
گمشده در صدای تو
من عاشقم مجنون تو 

گمگشته در بارون تو 

 

مجنون لیلی بی خبر
در کوچه های در به در
مست و پریشون و خراب
هر آرزو نقش بر آب
شاید که روزی عاقبت
آروم بگیرد در دلت

قطار در حال حرکت 

...

از پنجره قطار به بیرون خیره شده ام ولی چیزی را نگاه نمی کنم 

در تنهایی محو در افکار خویشم 

نت چندم پیانو مثل آخرین فیلم  تورناتوره سکوت وجودم را می شکند 

با هر بار صدای این نت گوله ای اشک در چشمانم جمع می شود 

 

سکوت و تنهایی سنگینی 

تن من هم مثل تارهای پیانو شروع به لرزیدن می کند 

بازی انگشتان پیانیست روی دکمه ها  

مثل بازی اشک ها بر گونه هایم  

پیانیست سرعت را تند می کند و تمام وجودم خیس می شود 

و در سکوت گریه باز آن نت مرا به خود می آورد و باز می لرزم 

 

از پنجره قطار زندگیم مرور می شود  

خاطراتم با تو

و باز دییییییینگ 

 

این نت دیوانه وار مرا می شکند 

خورده هایم در اشک و سکوت و تنهایی و صدای پیانو گره می خورد

 

 در زمان شناورم می شوم

قطار دور می شود و من از وجودم فاصله می گیرم   

از نیمه ی گمشده ام

 

 

دیییینگ ..... 

  

--------------------- 

تقدیم

قسمت نگذاشت کتاب ؛پیانیستی از بهشت؛ را که به بهانه وجودت سالها پیش شروع به نوشتن کردم را تمام کنم و در شب میلادت تقدیمت کنم.