مرد یخی

دیگه از این به بعد بهت نمی گم دوستت دارم
فکر نکنی دوستت ندارم
فقط نمی دونم چرا هر کسی می گه دوستت دارم آخرش می فهمم دروغ بوده.
هر کس جمله دوستت دارم رو به زبون میاره یه آدم عوضی بیشتر نیست
برای من که ثابت شده.
امشب نزدیک ترین فامیل آدم به آدم خیانت می کنه.
تازه می فهمی چقدر به مسخره گرفته بودتت
حالا برایم یک دوستت دارم مونده که هنوز نفهمیدم دروغه یا نه
خودت گفتی امکان داره یک نفر واقعا آدم رو دوست داشته باشه
پس فقط به تو و جمله دوستت دارم تو دل می بندم.

تو را به خدا بیا از اینجا بریم.
بریم جایی که هیچ آدمی نباشه که بهمون دروغ بگه
آخه تازه فهمیدم بعضی ها نقابشون انقدر به صورتشون بوده که شده هم شکل
صورتشون. دیگه اگرم نقاب نزنند صورتشون شده مثل نقاب

یه وقت گول این آدم ها رو نخوری.....

مرد یخی

کم کم به سالگرد مرگمان نزدیک  می شویم
یک نگاه به مسیر طی شده بینداز
ما از جاده منحرف شده ایم و به سمت آسمان حرکت می کنیم
چقدر سبکتر از دیروز گام بر می دارم
و چه زیبا تر از هر روز تو را می بینم
امروز ما مردگان دنیای دورنگی هستیم

آسمان آبی بود
خورشید طلایی بود
چشمه نورانی بود
دنیا مملو از زیبایی بود
آه ای کاش انسان نیز در بیداری بود

مرد یخی


کاشکی نباشی وقتی می رم
کاشکی ندونی بی تو می میرم
مرگ قناری دیدن نداره
گلی که خوشکید. چیدن نداره
می رم از اینجا وقتی که خوابی
من اهل خوشکی. تو اهل آبی
این نامه از من. مرد کویره
وقتی می خونیش که خیلی دیره
می رم از اینجا با پای خسته
با چشمی گریون.قلبی شکسته
بغضی هنوزم مونده تو سینه
دوری چه سخته.قسمت همینه

دیگر نمی توانم عشق را بفهمم
عشق موجودی شده است که ده ها سر دارد و تو نمی توانی بفهمی کدام یک فرمان می دهند.
آیا عشق نزد ما از احساس به کلمه تنزل نیافته است؟

مرد یخی

یه دوستت دارم ساده                                  جرم سختی باسه من بود

اینکه عاشق تو بودم                                  جایی که عشق قغدغن بود



جرم من فقط همین بود                                       اینکه عاشق تو بودم

اینکه از تو می نوشتم                                       اینکه از تو می سرودم



آخه تو قبیله ما                                             عشق و عاشقی حرومه

دوست نداشتن شده قانون                              دیگه عشق بازی کدومه



دوره, دوره عربهاست                                             دخترام انگاری بردن

این عروسکای شرقی                                        توی جعبه, پشت پردن

مرد یخی

لالا همه در خواب نازند

دیگه چیزی ندارند تا ببازند

بخواب آروم نه اینکه وقته خوابه

بخواب ای گل که بیداری عذابه

نترس از دست بی قانون فردا

بخواب جونم که قانون داره دنیا

بخواب آروم گل گلدون خونه

که بیرون تا بخوای نامهربونه


لالالا که قلبم زیرو رو شد

که دست عاشقم پیش تو رو شد

که بازم این دلم دیوونگی کرد

که این دیوونه با عشق زندگی کرد

بخواب ای گل الهی در نمونی

بگیره بغضت از نامهربونی

بخواب جونم که درها رو ببندم

نخوای از من که با گریه بخندم


بخواب آروم که خورشیدم خموشه

اونم باید بره چیزی بپوشه

اونم طاقت نداره توی سرما

اونم غافل شد از حال دل ما

همه اینجا غریب اندر غریبند

همه از بی نیازی بی نصیبند

الهی کور بشن گر دیده باشند

میگن اینجا همه مردم فریبند

چه بی قانون قانونش.
چقدر بی برکته نونش

به نرخ مفتِ جون کندن
شده چیز های ارزونش

نمی دونی چقدر سخته
 همه کارهای آسونش

همش بغض و همش بغضه
 روی لبهای خندونش

نترس از دست بی قانون فردا

بخواب جونم که قانون داره دنیا

-اگه یه کم منو دوست داشته باشی چی میشه؟
-آسمون میاد به زمین زمین میره به آسمون.
ـااا پس اگه منو خیلی دوست داشته باشی اونوقت چی میشه؟
-اونموقع دنیا به کل نابود میشه.
-اه.اینارو جدی می گی؟یعنی دوست داشتن من انقدر فجیعه!
اگه اینطوریه پس تو حق داری!من باید برم.

من  من که نقشم   نقش برگ بود   نقشی سبز  اما دشوار . با تولدی بی دغدغه در آغوش خاک و رویشی سبز و همراهی دستان گرم خورشید. نهالی نرم و نازک که به خاطر عشق به درخت شدن در زمین ریشه دواند. آن قدر در مسیر بادها و توفان ها بر خود لرزید تا طعم زیبای بزگ و تنومند شدن را چشید. در فصل بهار در شکوفایی عشق رویید . همان برگ .
برگی که از چشمه ابر سیراب شد و از سفره پاک خاک بهره مند . از این شاخه به آن شاخه پریدن ها را دید. آوازهای پرطنین بی شماری را شنید و لطافت قطرات پر طراوت باران را حس کرد.
تابستان ها به خود دید و در پاییزها بر خود لرزید و کم کم معنی رفتن را فهمید.
دیگر سبز و شاد نبود.
برگی زرد بود که از پیکرش جدا شد اما پرواز را به خاطر سپرده بود. آن قدر در پیچش باد پروانه وار بالا و پایین رفت تا دگرباره در خاک آرمید و از سرمای زمستان در دل خاک گلستان در امان ماند.
تا دوباره بهار آمد...و زندگی دوباره آغاز شد.

مرد یخی


همیشه می گوییند صدای سکوت بلند ترین صداست
سکوت همیشه با آدم ها حرف می زنه

الان داره با من هم حرف می زنه
نمی فهمم چی میگه ولی حرف می زنه
دلم داره جون می ده
کی میدونه
شاید نویسنده این وبلاگ پیشه خدا باشه الان
شایدم بیهوشه
شایدم...........

سکوت داره زمزمه می کنه
بی خبری خودش یه دنیا خبره

انتظار کشیدن سخته
ولی انتظار خودش به مقصد رسیدن