دل واپسی هامو بگیر از من
غم هاتو ای اینه هاشا کن
قدری بخند و روشنی هارو
تو چشم خیس من تماشا کن
تو سال ها همزاد من بودی
تصویری از دیروز و امروزم
همت کن و یاری کن بگذار
تا مهربانی رو بیاموزم
اینه ای همسایه کاری کن
تا ساعتی پیش تو بشینم
جز سایه سار مهربون تو
چیزی نه می خوام نه می بینم
یک عمر به دنبال چه می گشتم
در جاده های بی سرانجامی
یک عمر گشتم تا که فهمیدم
تو سایه بون خستگی هامی
< تقدیم به دختر خاکستری >
من سالهاست مرده ام چون تنها دلیل بودنم روزی مردن است
و گهگاه دوست دارم زندگی را چون به من خدا را اثبات می کند
عشق من در سفر عشق خطر باید کرد
توی هواپیمایی
داره راه می یفته
کمربندت رو بستی
سرعت تو رو چسبونده به صندلی
در و دیوار زوزه می کشند
بلند شد
داره مثل یک نمو دار خطی به سمت اسمون اوج می گیره
اشک تو چشمات جم شده
ولی اوج گرفتن تموم می شه و می گه کمربندهای خود را باز کنید
بقض تو می ترکه
گریه می کنی . التماس می کنی
به پنجره نگاه می کنی و اشک می ریزی
اخه یاد یک حرفی افتادی:
انسان ها از درون زمین به اسمان می روند و نه از روی زمین
و اشک حسرت تا پیاده شدن بدرقت می کنه
<< مردیخی>>
تقدیم به کسی که پرواز را با او احساس می کنم