سرم پایین بود توی کوچه داشتم راه می رفتم
یاد قدیما افتادم
مثل بچگی زیر چشمی به در و دیوار کوچه نگاه می کردم و تبسمی می زدم
چقدر بزرگ شدم
فاصله چشم هام با زمین بیشتر شده
ولی دلتنگیم نسبت به خدا اصلا کم نشده
هنوز مظلومانه قدم بر می دارم و با خودم حرف می زنم
گمشده ی زندگیم رو پیدا کردم
ولی هنوز نمی تونم کنارش باشم
......
.................
...........................
من با تو خو گرفتم از خنده ات شکفتم چشم تو شاعرم کرد تا این ترانه گفتم:
من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم پیدا نمی شدی تو شاید که مرده بودم
سلام.
متنت رو خوندم جالب بود.
موفق باشی