اولش پسرک داشت راه می رفت
اروم چشماش سیاهی رفت و افتاد زمین
چشماش باز بود و دنیا رو تماشا می کرد
دیگه کنترل بدنش دست خودش نبود
عرفان چشمانش را بست تا اخرین رابطه اش با دنیا تمام شه
این همان لحظه ای بود که یک عمر منتظرش بود

نظرات 4 + ارسال نظر
آوا 3 خرداد 1384 ساعت 00:24 http://nesfe.blogsky.com

سلام. ویلاگ زیبایی داری و متن های بسیاز قشنگی نوشته بودی. اگه دوست داشتی به من هم سر بزن . بای

کیمیانت 3 خرداد 1384 ساعت 17:08 http://kimiyanet.blogsky.com

دوست گرامی : با تشکر از وبلاگ خوبت .
اگر به کارت اینترنت احتیاج داشتی یک سری هم به ما بزن !

لذت اتصال پرسرعت56K، ارزان، بدون اشغال ، بدون فیلتر و با پشتیبانی 24 ساعته را احساس کنید.

گلسا 3 خرداد 1384 ساعت 18:30 http://www.golsa.blogsky.com

سلام... خوبی؟؟
همون قدر که وبلاگت سیاه شده نوشته هات هم همون قدر نا امید کننده و خشن شده..خونت بوی یاس گرفته... با این حال موفق باشی:X

:: جن زده :: 3 خرداد 1384 ساعت 18:36 http://jenzade.blogsky.com

آخ که منم چقدر منتظر اون لحظه م .
قالب جدیدت مبارک.
نسبت به خیلی از قالبهای مشکی که دیدم قشنگتره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد