توی نجف یه خونه بود که دیواراش کاهگلی بود
اسم صاحاب اون خونه مولای مردا علی بود
نصف شبا بلند می شد یه کیسه داشت که بر می داشت
خرماو نون و خوردنی هرچی که داشت تو اون می ذاشت
راهی کوچه ها می شد تا یتیما رو سیر کنه
تا سفره خالیشون رو پر از نون و پنیر کنه
شب تا سحر پرسه می زد پس کوچه های کوفه رو
تا پر از بارون بکنه باغ های بی شکوفه رو
بعد از علی کی میتونه محرم راز من باشه
درد دلم رو گوش کنه تا چاره ساز من باشه