-
[ بدون عنوان ]
19 تیر 1385 22:28
اگر الان چیزی بنویسم می گی: خفه بابا !!!!! ...... ؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
19 تیر 1385 01:30
دارم با خودم کلنجار می روم تا یاد بگیرم که دوباره زود نتیجه گیری نکنم که اشتباه شود و من شرمنده ات شوم... ...
-
[ بدون عنوان ]
17 تیر 1385 00:35
شیدا یک شیدا دارد می نویسد مثل همیشه فقط برای خدمان در دل تاریکی و تنهایی جمعه ها فردا چه می شود؟ ... تنها تر از انم که جوابگوی خودم باشم مردیخی. یک جمعه مثل تمام جمعه ها درب بسته چاه کوفه و دلی لبریز از درد شاید اینجا را بدرود گفتم تا راحت تر دل بکنم...
-
[ بدون عنوان ]
14 تیر 1385 22:08
خودش بود آخرین بار زیر درخت سیب در باغ فدک دیده بودمش بعد از سال ها بی قراری به اندازه یک خواب آمد و رفت هنوز بوی خدا را می داد خود خودش بود انگار شاه کلی های عالمم روحم بی تابی می کند و من بی اختیار می گریم یاد دنبال هم کردن ها در گندم زار بهشت دیوانه ام می کند شما خیلی کوچکید برای فهمیدنش خیلیییییییییییی
-
[ بدون عنوان ]
13 تیر 1385 18:45
یک فرشته بود فرشته ای زیبا برای پرستیدن یک بهانه بود یک بهانه ای نجیب برای فدایش شدن یک رویا بود رویایی پاک برای غرق شدن در خوشبختی یک دوست بود دوستی سراسر معرفت او خودش بود . نه کم تر نه بیشتر انقدر بزرگ است که در وصف نمی گنجد
-
[ بدون عنوان ]
12 تیر 1385 01:03
عشق کودکانه توی چشماش موج می زد درحالی که دست راستش رو محکم مشت کرده بود اومد به سمت دخترک و با خوشحالی گفت: ببین می یای با هم دوست بشیم؟ دخترک جواب داد نه!!! برو کوچولو ولی اون با همون حالت چموشیش گفت: اگر با من دوست بشی اون چیزی که تو مشتم دارم رو می دم بهت ها!! دخترک کنجکاو شد ولی هر کاری کرد پسرک نگفت چی توی مشتش...
-
[ بدون عنوان ]
9 تیر 1385 17:12
در دریاچه عشق الهی عسل کردن و در بادهای همیشگی مهربانی خشک شدن و در گرمای لذت بخش آفتاب معرفت استراحت کردن و روی سخره های استقامت نگاه کردن به غروبی زیبا و با بستن چشم ها به امید خواب یکدیگر را دیدن و بیدار شدن از دنیا با شروع صدای آسمانی خنده هایت تقدیم به همبازی زندگیم : دختر خاکستری
-
[ بدون عنوان ]
6 تیر 1385 23:18
حرف های بیهوده و دقیقه ها یک بهانست بهانه ای برای لمس کردنت در آغوش گرفتنت فدایت شدن ...و...
-
[ بدون عنوان ]
5 تیر 1385 00:48
--- وتبارک الله احسن الخالقین --- چون تورا آفرید دلمو زدم به دریا بدن را در قبله گاهت قربانی کردم تو دردانه گوهر آفرینشی برای من . همانی که فرشتگان در حضورت سجده کردند تقدیم به دختر همیشه شاداب خاکستری مردیخی
-
[ بدون عنوان ]
4 تیر 1385 00:38
باز بوی گل رز در کوچه باغ های دلم پیچید دوستی دارم پاک تر از اب روان سبز تر از برگ درخت...
-
[ بدون عنوان ]
4 تیر 1385 00:38
باز بوی گل رز در کوچه باغ های دلم پیچید دوستی دارم پاک تر از اب روان سبز تر از برگ درخت...
-
[ بدون عنوان ]
3 تیر 1385 13:31
هنوز هیچ خبری نست شایدم دیگه براش با بقیه فرقی ندارم شایدم نه!!
-
[ بدون عنوان ]
31 خرداد 1385 21:04
ابرهای تاریک در دل اسمان سیاه رنگ آرام ساکت و تنها به چه می اندیشم؟ به تو!!!! پرواز به سوی همیشه
-
[ بدون عنوان ]
31 خرداد 1385 21:02
نمی دانم شروع می شوم یا اینجا تمام شدنی هستم وقتی سبک بالانه در ابر ها می گریی وقتی احساس می کنی فرزند خدایی دل تنگی می کنی برای کسی که ندیده ای وقتی می روی تا آینده را مال خود کنی گریه می کنی تا فراموش کنی احظه ها را نه نه زندگی جدیدیست که دوستش دارم کسی در این دیار خدایی گم نکرده است؟
-
[ بدون عنوان ]
29 خرداد 1385 19:12
خون خوردن و حرفی نزدن کار دلم بود دل یار مهن بود و مهن یار دلم بود *- اینجا کسی مرده است...
-
[ بدون عنوان ]
29 خرداد 1385 00:46
نه بارانی نه کسی که شانه به شانه ام بیاید نه خودم که بخواهم باشم نه خیابان تاریک و عاشقانه ای که نم نم باران خیسش کند نه ابری که دل هایمان را تنگ کند برای هم ... *- انگار خدای این سرزمین باران اشک ها را دوست دارد
-
[ بدون عنوان ]
25 خرداد 1385 15:31
خواهر خوبم صدای خنده هات می یاد انقدر بخند تا گوش دلفین ها کر بشه شاد باش قشنگم :ی
-
[ بدون عنوان ]
23 خرداد 1385 18:05
..... *. این روزها دنیا برا من از خونمون کوچیک تره
-
[ بدون عنوان ]
19 خرداد 1385 10:30
دل از من برد و روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد بعضی ها انقدر بزرگ و زیبایند که در آینه چشم ما نمی گنجند و باید با دیده دل و معرفت به انها نگریست مانند خدا مانند دختر خاکستری *-. اناالاحق......
-
[ بدون عنوان ]
14 خرداد 1385 23:32
هوایی شدم که بیایم پابوست در کنار عظمتت در سکوت شب سه نفری معاشقه کنیم
-
[ بدون عنوان ]
13 خرداد 1385 11:58
در معاشقه های شبانه اشک ها سرازیرند اشک می ریزم به پای اقتدار و بزرگیت برای مهربانیت تا ثابت کنم هنوز مثل قطرات اشک در رفاقتمان زلالم و هر ما جدا نا شدنی هستیم
-
[ بدون عنوان ]
11 خرداد 1385 22:51
زمان می خواهد تا غنچه ها بشکفند برف ها آب شوند و بهار بیاید. کم کم بهار را حس می کنم کوههای پر برف افکارم حرارت لذت بخش افتاب را حس می کنند از پشت ابر های پرپر
-
[ بدون عنوان ]
10 خرداد 1385 22:06
هر لحظه منتظرم انفجاری رخ دهد بزرگ و وحشتناک به طوری که سکوت تاریخ شکسته شود بی کسی لحظه های من خودم و این تنهایی تنفر آور
-
[ بدون عنوان ]
9 خرداد 1385 17:48
یه حرفی مونده تو دلم که دوست دارم بهت بگم: شیدا دلم برایت تنگ شده خیلی ...
-
[ بدون عنوان ]
8 خرداد 1385 20:00
دستم را در دستت نگه دار بگذار تمام نداشته هایم پر شود با من بمان همه دنیای منی مرا بی دنیا مکن .
-
[ بدون عنوان ]
5 خرداد 1385 21:22
رفتم از شهر فرشته های زشت.......... .... .. . بای بای
-
[ بدون عنوان ]
2 خرداد 1385 21:05
هیییییس!!! داریم به امید روز های قشنگ درس می خونیم کوری؟
-
[ بدون عنوان ]
1 خرداد 1385 13:25
دیشب خواب مرا مهمان بودی حتی در خواب هم از خوشحالی دیدنت سرمست بودم :ی *- آنکس که رخت بیند پاداش نخواهد هیچ......
-
[ بدون عنوان ]
31 اردیبهشت 1385 21:48
نه با من مقابله نکن من دیوانه بازی در نمی آورم که خسته شوم من یک دیوانه اورجینالم . واقعی واقعی سعی نکن فهمیدنش کار شما نیست من دیوانه گوشه ای از نگاه توام...... .: تقدیم به دختر خاکستری :.
-
[ بدون عنوان ]
30 اردیبهشت 1385 19:36
همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه هوا تیره رنگ شد و مه همه جارا فرا گرفت در گرد غبار همه چیز گم شد و من در خودم گم شدم همه چیز من بودم و هیچ چیز نبودم کم کم هوا دارد ارام می شود ابر ها بالا تر می روند و روشنایی چراغ ها سو سو می زند من پیدا شده ام؟؟؟ !!!!