در هیاهوی دهکده ی بی حد و مرز
ماکیان از تو می خوانند
و احساس زندگی پر می شود از خاطرات پروانه ای
و از جدال چشمان خدا
سکوت می چکد و صدایم می کند
تو را می خواند
بی هیچ حماقتی و شکی
به همین راحتی که اسیاب آبی می چرخد
به دختری تنها در مزرعه قلبم
به دختر خاکستری