دل از من برد و روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد
بعضی ها انقدر بزرگ و زیبایند که در آینه چشم ما نمی گنجند
و باید با دیده دل و معرفت به انها نگریست
مانند خدا مانند دختر خاکستری
*-. اناالاحق......
در معاشقه های شبانه اشک ها سرازیرند
اشک می ریزم به پای اقتدار و بزرگیت
برای مهربانیت
تا ثابت کنم هنوز مثل قطرات اشک در رفاقتمان زلالم
و هر ما جدا نا شدنی هستیم
زمان می خواهد تا غنچه ها بشکفند
برف ها آب شوند
و بهار بیاید.
کم کم بهار را حس می کنم
کوههای پر برف افکارم حرارت لذت بخش افتاب
را حس می کنند از پشت ابر های پرپر
هر لحظه منتظرم انفجاری رخ دهد
بزرگ و وحشتناک
به طوری که سکوت تاریخ شکسته شود
بی کسی لحظه های من
خودم و این تنهایی تنفر آور