در معاشقه های شبانه اشک ها سرازیرند

اشک می ریزم به پای اقتدار و بزرگیت

برای مهربانیت

تا ثابت کنم هنوز مثل قطرات اشک در رفاقتمان زلالم

و هر ما جدا نا شدنی هستیم

 

زمان می خواهد تا غنچه ها بشکفند

برف ها آب شوند

و بهار بیاید.

کم کم بهار را حس می کنم

کوههای پر برف افکارم حرارت لذت بخش افتاب

را حس می کنند از پشت ابر های پرپر

هر لحظه منتظرم انفجاری رخ دهد

بزرگ و وحشتناک

به طوری که سکوت تاریخ شکسته شود

 بی کسی لحظه های من

خودم و این تنهایی تنفر آور

 

یه حرفی مونده تو دلم

که دوست دارم بهت بگم:

 

شیدا دلم برایت تنگ شده

خیلی

...

دستم را در دستت نگه دار

بگذار تمام نداشته هایم پر شود

با من بمان

همه دنیای منی

مرا بی دنیا مکن

.

رفتم از شهر فرشته های زشت..........

....

..

.

بای بای

 

هیییییس!!!

داریم به امید روز های قشنگ درس می خونیم

کوری؟

دیشب خواب مرا مهمان بودی

حتی در خواب هم از خوشحالی دیدنت سرمست بودم :ی

 

*- آنکس که رخت بیند پاداش نخواهد هیچ......

نه

با من مقابله نکن

من دیوانه بازی در نمی آورم که خسته شوم

من یک دیوانه اورجینالم . واقعی واقعی

سعی نکن

فهمیدنش کار شما نیست

من دیوانه گوشه ای از نگاه توام......

 

.: تقدیم به دختر خاکستری :.

همه چیز خوب پیش می رفت

تا اینکه هوا تیره رنگ شد و مه همه جارا فرا گرفت

در گرد غبار همه چیز گم شد  و من در خودم گم شدم

همه چیز من بودم و هیچ چیز نبودم

کم کم هوا دارد ارام می شود

ابر ها بالا تر می روند و روشنایی چراغ ها سو سو می زند

من پیدا شده ام؟؟؟ !!!!