-
[ بدون عنوان ]
30 اردیبهشت 1384 18:02
این اسمش دله اره. فولاد که نیست از جنس عشق خداست طاقت رنج رو نداره به این شدت مخصوصا که دل ادم بدجوری گرفته باشه مثل دل من دیگه مرده دل من اگر گریه هام بگذارند درد دلم شنیدن دارد
-
[ بدون عنوان ]
30 اردیبهشت 1384 01:00
شانه های گرمت کجاست؟ دلم به اندازه دو سال گرفته است امشب گریه کنم یا نکنم بی مرحم تو یه دلخوشی داشتم اونم ازم گرفتن اجباری
-
[ بدون عنوان ]
29 اردیبهشت 1384 13:56
تویی که همیشه خدا بیشتر از من دوستت داشته برام دعا کن تویی که همیشه هر چی خواستی خدا بهت داده من رو از خودت بدون و برام دعا کن
-
[ بدون عنوان ]
29 اردیبهشت 1384 00:22
لحظه ای صبر سحر نزدیک است
-
عرفان
27 اردیبهشت 1384 15:57
نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را که عاشق از عیار افتاده در این عصر هیرانی صدایی از صدای عشق خوش تر نیست حافظ گفت. اگر چه بر صدایش زخم ها زد تیغ تاتاری اینجا برای از تو نوشتم هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیرمم نه اینکه مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است سرشارم از خیال ولی کفاف...
-
[ بدون عنوان ]
27 اردیبهشت 1384 15:44
چه بی چراغ به نا روا راه بر عبور علاقه می بندند بگو بگو به باد که ما با افتاب زاده شدیم و با افتاب طلوع خواهیم کرد
-
جی جی را ارزوست
25 اردیبهشت 1384 09:13
بنمای رخ که باغ و گلستانم ارزوست بگشای لب که قند فراوانم ارزوست به لحظه شهر بی تو مرا حبس می کند ان های هوی و مستی دربارم ارزوست زین همرهان سست تناسب دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم ارزوست یک دست جام باده و یک دست زلف یار رقصی چنین میانه دربارم ارزوست
-
[ بدون عنوان ]
24 اردیبهشت 1384 21:58
................. ........................... .. یک روز که می یای باید دست گلت رو روی سنگ قبرم بگذاری دیگر دیگه خیلی دیر شده کوچولو تو باختی
-
[ بدون عنوان ]
24 اردیبهشت 1384 03:38
من جنبه ی تنها بودن زیاد رو ندارم تو رو خدا زود به زود بیا تو رو خدا
-
[ بدون عنوان ]
23 اردیبهشت 1384 20:38
جمعه غروب ........................ ................................. .................... ..... ................ ........................... .......................................
-
عرفان در مسیر زندگی
22 اردیبهشت 1384 16:36
نفس می کشم ولی مرده ام در مسیری بی هدف زندگی می کنم من مسخ شده ام خوشبختی مرا در گوشه ای تنها می گذارد تمام زندگیم مرور می شود یک پوچی بزرگ به اندازه عمرم نفس ها به شماره می افتند ولی نمی ایستند من با حرکت ثانیه ها نابود می شوم و خودم نابودیم را مشاهده می کنم ولی بی عشق توان هیچ حرکتی ندارم به امید اینده تنم را به باد...
-
جی جی ندارم !!!
21 اردیبهشت 1384 23:05
سرم پایین بود توی کوچه داشتم راه می رفتم یاد قدیما افتادم مثل بچگی زیر چشمی به در و دیوار کوچه نگاه می کردم و تبسمی می زدم چقدر بزرگ شدم فاصله چشم هام با زمین بیشتر شده ولی دلتنگیم نسبت به خدا اصلا کم نشده هنوز مظلومانه قدم بر می دارم و با خودم حرف می زنم گمشده ی زندگیم رو پیدا کردم ولی هنوز نمی تونم کنارش باشم .........
-
[ بدون عنوان ]
16 اردیبهشت 1384 19:58
باز دلم گرفته چه بوی سیبی پیچیده تو وجودم دلم برای خدایم تنگ شده و هزاران بار گریه
-
[ بدون عنوان ]
15 اردیبهشت 1384 16:20
کوچولو سلام!
-
تنها و ساکت
15 اردیبهشت 1384 15:42
دوستش دارم یک عالمه دختر پادشاهمه دوستش دارم یک عالمه دختر شاه عالمه تو قبله ای و من فقط یک محرابم
-
زیبای من
12 اردیبهشت 1384 20:18
سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه
-
اگر شبی از گذر زمان جا ماندم مرا ببخش
9 اردیبهشت 1384 02:37
برایم گریه نکن مزار من تبسمی می طلبد مرگ پرواز ابدیت در روح من است ارزش چشم تو از گریه من بیشتر است نکند فکر کنی بی انکه تو را بخشم از دنیا رفتم باورم کن من جز تو در این عالم عشق ندیدم رفتنم این نیست که تو خود را بکشی هدف از رفتن من باز شدن بخت تو بود رفتم تا که در این عالم نباشم هرگز روزی نکنی فکر که عرفانی بود تو...
-
اوج تنهایی عشقت
8 اردیبهشت 1384 12:43
می خانه اگر ساقی صاحب نظری داشت می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت
-
[ بدون عنوان ]
7 اردیبهشت 1384 08:07
چشمونم فاصله رو از پنجره دید می زنه دلم اسم تورو فریاد می زنه در های پنجره رو تا انتها باز می کنم تو خیالم با تو پرواز می کنم
-
[ بدون عنوان ]
6 اردیبهشت 1384 13:19
روز ها با دهن کجی بهم می گن چشم امید رو ببر از اسمون روز ها با هم دیگه فرقی ندارند بوی کهنگی می دن تمومشون
-
[ بدون عنوان ]
2 اردیبهشت 1384 13:40
از کوچه بی خبری رد شدم و عشقم را به دیوار هایش دادم مردانه ایستاده ام و می گویم : اری دیگر عاشق نیستم ولی من دوست دارم دیوانگی را من از امروز دوباره عاشق می شوم و اگر هزار بار دیگر عشق از یادم برود باز عاشق می شوم تو کجا عشق را فراموش کرده ای؟ برای عشق تازه . اجازه بی اجازه من باز عاشق تو می شوم
-
[ بدون عنوان ]
31 فروردین 1384 01:21
غریبه خسته ای . خاموش و سردی شبی تلخ و ابوسی مثل دردی من رو با خودت ببر یک روز از اینجا غریبه اگه فراموشم نکردی غریبه ای غریبه ای غریبه ببین دنیا پر از درد و فریبه غریبه ای غریبه ای غریبه دلم تنگه غریبه ای غریبه غریبه زندگیم بی تو حرومه کتاب خاطراتم نا تمومه تنم سرو دلم اشفته بی تو نمی دونم که خوشبختی کدومه غریبه...
-
مهربانت
31 فروردین 1384 00:46
باورم نمی شه دستات توی دست من نباشن رو در و دیوار خونه گرد تنهایی بپاشند تو همونی که می گفتی تو دنیا هیشکی مثل من پیدا نمی شه تو همونی که می گفتی قلبم مال تو باشه واسه همیشه
-
مردیخی
30 فروردین 1384 18:44
می دونی دوستت دارم دوست داری قسم به چشمات بخورم؟
-
[ بدون عنوان ]
26 فروردین 1384 20:11
خوش بود دلم یک کسی هست یک عمر میشه به پاش نشست به پاش نشت و مرد براش غار غاری کرد تو سر سراش
-
[ بدون عنوان ]
22 فروردین 1384 08:02
بادهای داغ سرزمین غریب صورتم را می سوزاند و مرا در مسیر فراموش می کرد من بودم و کوله باری از عشق که سنگینی اش شانه هایم را زخم کرده بود و من نیز تنها بودم.... تا اینکه هفده سال پیش در همین روز خداوند دخترش را به عنوان فرشته به سویم نازل کرد. چندسالی است که می توانم بویش را احساس کنم و او تنها یادگار خداست برایم با...
-
[ بدون عنوان ]
19 فروردین 1384 13:08
خانه ی دوست کجاست؟ خانه ی یار خانه ی رفیق خانه ی همدم من کجاست؟ می نشینم کنار دیوار می فشارم سبد پر گل سرخم را می زنم لبخند به آن دوست می بینم برگ گل را که نوشتند بر رویش ای یار خانه ی دوستی ما اینجاست می زنم لبخندی عزم رفتن می کنم غافل از اینکه دل ما آن نیست که خواهند یاران شسته ام آن را بارها و بارها گویا نمی شود...
-
[ بدون عنوان ]
15 فروردین 1384 20:34
یکبار چشم هایم را بستم و خوابیدم خواب دیدم بزرگ شده ام انقدر بزرگ که گلی مرا دوست داشت و خواب دیدم بزرگ تر شده ام انقدر بزرگ که گلی در برابرم سجده می کرد و باز خواب دیدم که بزرگ ترین شده بودم یعنی گلی عاشقانه بندگیم را می کرد و من بیدار شدم انقدر که از کوچکی زیر پاهای گلناز له شدم مردیخی ۱۴/۰۱/۱۳۸۴ تقدیم به نامهربانم...
-
[ بدون عنوان ]
11 فروردین 1384 10:16
بهار یعنی سرآغاز رویش و عشق پس چرا من و تو توش دنبال چیزای دیگه ای می گردیم؟ در بهار خبری از غبار و غم نیست پس چرا من و تو انقدر محزونیم؟ بهار پر دید و بازدیده پس چرا من تورو نمی بینم؟
-
مردیخی
8 فروردین 1384 00:33
انسان ها همان گونه که هستند دیده نمی شوند بلکه همان گونه که دیده می شوند هستند و تو از دید من یک فرشته ای عزیزم مردیخی به دختر خاکستری