-
[ بدون عنوان ]
23 آبان 1384 16:30
در برابر همه زندگیم یک خواهش: زمان مردنم در آغوش او جان دهم همین!
-
[ بدون عنوان ]
16 آبان 1384 23:10
مامان بابا رو می خواد بابا عاشقه اونه به غیر از بعضی وقتا بابا چه مهربونه وقتی که از درد سر دست می ذاره رو گیجگاش اون بابای مهربون فحش می ده به بچه هاش اون وقتی که هرچیزی جلوش باشه میشکنه همون وقتی که هرکی پیشش باشه می زنه غیر خدا و مادر هیچ کسی رو نداره اون وقتی که بابا جون موجی می شه دوباره دویدم و دویدم سر کوچه...
-
[ بدون عنوان ]
16 آبان 1384 00:15
الا بذکر الله تطمئن القلوب
-
[ بدون عنوان ]
12 آبان 1384 18:02
همیشه دلیلی وجود نداره بیا یه بار بی دلیل باشیم! بیا تو رو خدا بیا ...
-
[ بدون عنوان ]
10 آبان 1384 11:51
شانه هایت را می طلبم که مرا غرق پرواز کند فرشته بیا و مرا ببر بگذار تا همیشه در هوای تو نفس بکشم تا هرگز نفس تنگ نشوم
-
[ بدون عنوان ]
9 آبان 1384 22:36
الا ای آهوی وحشی کجایی؟ ...
-
[ بدون عنوان ]
9 آبان 1384 11:36
روزی که با تو اشنا شدم روزی بود که خدا را شناختم روزی که وجودش را برای همیشه کنارم احساس کردم حال در روز هایی که تو را ندارم تنها یادگارت خدایست که مرا ارام می کند << تقدیم به بی انتها ترین >> .:دختر خاکستری:.
-
[ بدون عنوان ]
8 آبان 1384 02:35
خدایا!!! همین که سالمیم و می توانیم برای یکدیگر از دلتنگی گریه کنیم شکرت
-
[ بدون عنوان ]
5 آبان 1384 03:29
انسان ها راه می روند. عارفان می دوند. عاشقان می پرند ..... پاک ترین لحظات زندیگیم را طی می کنم دوباره شب قدر ...
-
[ بدون عنوان ]
4 آبان 1384 23:55
مولای نخلستان ها همراز چاه اب های کوفه پدر ایتام پر کشید
-
[ بدون عنوان ]
2 آبان 1384 23:45
یک شب است که هیچ ستاره ای سو سو نمی زند ستاره ها هم دیگر توان بودن ندارند آن شب فرشته ها هل هله می کنند آن که رفته باز می گردد عشاق زار خواهند زد ساعت زمان در صحنه غروب ایستاده ابر ها دلتنگی می کنند شاید غاز های خانه دست به دامان روحت شوند ولی من در معراج به انتظارت نشسته ام تا با هم پرواز کنیم عرفان. همانی که دنیایش...
-
[ بدون عنوان ]
1 آبان 1384 01:17
توی نجف یه خونه بود که دیواراش کاهگلی بود اسم صاحاب اون خونه مولای مردا علی بود نصف شبا بلند می شد یه کیسه داشت که بر می داشت خرماو نون و خوردنی هرچی که داشت تو اون می ذاشت راهی کوچه ها می شد تا یتیما رو سیر کنه تا سفره خالیشون رو پر از نون و پنیر کنه شب تا سحر پرسه می زد پس کوچه های کوفه رو تا پر از بارون بکنه باغ...
-
[ بدون عنوان ]
30 مهر 1384 19:19
ربنا... در و دیوار ساکت اتاق در غروب مرا می خوانند ومن فاصله ها را تا ساعت ها بعد از افطار به انتظارت گریه می کنم
-
[ بدون عنوان ]
30 مهر 1384 00:54
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی :ی
-
[ بدون عنوان ]
25 مهر 1384 21:29
آن زمان که روح بزرگ با روحت برخورد می کند آن زمان که روزه ات را با گریه افطار می کنی تو دیگر زمینی نیستی و روح بزرگ تو را در آسمان عشقش شناور ساخته است ان روح بزرگ تویی تویی که امروز با صدایت بیشتر از همیشه خوشحالم کردی
-
[ بدون عنوان ]
23 مهر 1384 15:54
در روزگاری مسخ شده از بودن گهگاه بادهای زندگی بخش می وزید و مرگ را هدیه می کرد به کسانی که سال ها بود مرده بودند بی انکه تا بحال زنده باشند *پ.ن : قسمتی از یک نوشته از مردیخی
-
[ بدون عنوان ]
22 مهر 1384 03:55
داری بزرگ می شی یک نصیحت : هیچ وقت برای سکس پولی نپرداز اگر دلت سکس خواست بگو تا مخ زدن را یادت بدهم تا رایگان از دوستانت استفاده کنی چند سال پیش این حرف ها را به من زد هنوز صدایش که با افتخار حرف می زد در گوشم هست ولی زندگی من را دوستانم تشکیل می دهند دوستانی که حاضرم تمام ثروت های دنیا را فدای یک تار مویشان کنم چطور...
-
[ بدون عنوان ]
21 مهر 1384 13:23
می گم دوست دارم جن رو با چشمام ببینیم می گه چرا؟ فقط می خوام ببینمشون تا باور کنم چیزی به اسم جن نیز وجود داره می گه تو در صورتی می توانی ببینیشون که به وجود جن یقین داشته باشی می گم اگر به وجود جن یقین داشته باشم که دیگه نیاز نیست ببینمشون می گه این قانون دنیاست راست می گه قبلا به خدا می گفتم: خدا اگر وجود داری همین...
-
[ بدون عنوان ]
16 مهر 1384 15:47
او که سرنوشتش با من گره خورده است کجاست بگویید بیاید که بی او نفس تنگیم فوران می کند و باز ثانیه ها بر ملکوت دقایقم حمله ور می شوند و مرا به ملکوت راهی نیست
-
[ بدون عنوان ]
14 مهر 1384 16:59
بدون شرح !!! ان زمان که تو نفس می کشی او نیز نفس می کشد
-
[ بدون عنوان ]
11 مهر 1384 23:06
ملکوت تو می آید و اراده تو همچنان که در اسمان هاست در زمین نیز جاری شود نان روزانه ما را بده و از سر تقصیرات ما درگذر همچنان که ما نیز دشمن خویش را می بخشیم
-
[ بدون عنوان ]
9 مهر 1384 19:24
اتاق من همان اتاقی که تنهایی مرا می بلعد و من و اتاقم همیشه با همیم اگرچه تا امروز ارزوی داشتن یک اتاق تکی برای خودم هرگز بر اورده نشده ولی من و اتاقم همیشه با همیم . درست در کنار دریچه سمت راست فلبم شاید بتوان گفت من و اتاقم همسایه همیشگی عشق تو هستیم درسته اتاق من از فضایی که تو در درون قلبم اشغال کردی خیلی کوچکتر...
-
[ بدون عنوان ]
8 مهر 1384 21:54
پس دل شناس نیستی گوش دراز من!!!
-
[ بدون عنوان ]
6 مهر 1384 22:49
دل هشکی مثل من غربت اینجا رو نداره
-
[ بدون عنوان ]
5 مهر 1384 11:17
می گن کسی که پا بشه راهی جبهه ها بشه سر به بیابون بزاره رو عاشق جون بزاره اون جا که افتاب میشینه باغ گل سیب می بینه به یاد همه کسانی که ایستاده مٌردند روحشان شاد و راهشان پایدار *پ.ن به یاد پدر و مادر خودم
-
[ بدون عنوان ]
3 مهر 1384 23:24
سوار بر ماشین زمان هستی قرار است با سرعت نور در وسعت روح خدا سفر کنی ساکت و ارام و بدور از دیگر مسافرین نشسته ام کنار پنجره انفدر سرعت زیاد است که چیزی از پنجره معلوم نیست همه چیز مات و نامعلوم از جلوی چشمانت رد می شود هفده سال گذشته بود و داشت به خوبی می گدشت در عالم خفتگی و خریت نمی دانم چه شد که از پنجره فقط به...
-
[ بدون عنوان ]
2 مهر 1384 18:56
تو به من حق دادی که برای شب تنهایی عشق واژه ای رنگ کنم تو به من حق دادی که به خاک قدمت سجده کنم و برای نفس گرم و برافروخته ات حس یک خاطره را زنده کنم زندگی عشق من است عشق من در تپش شوق غریبانه توست یا که نه در خم ابروی فریبنده توست عشق من زیر سکوت لب آوازه توست زندگی حق من است تا زمانیکه تو در وسعت تردید پناهم باشی...
-
[ بدون عنوان ]
31 شهریور 1384 15:38
دل تنگی ها می روند تا فردای روشنی را رقم بزنند و دل ها می روند تا زندگی را زیبا تر بسازند
-
[ بدون عنوان ]
30 شهریور 1384 19:24
مثل یک دختر کبریت فروشی که تمام گوگردهای سرنوشتش نمناک است مثل کوزت که تناردیه ها سطل آبش را باور ندارند مثل پریدن اشتباه یک خرگوش از میان حلقه آتش مثل کلی تمنا دوست دارم باور کنند بگذارند راحت شوم بگویند دستت را بالا بیاور! اگر تو هم مثل ما دستت را بالا بیاوری ما با اکثریت آرا زندگی می کنیم خودت بگو چرا انقدر دنبال...
-
[ بدون عنوان ]
29 شهریور 1384 18:10
از سرزمین خدا یک فرشته فرستادم تا چشمان منتظرت را بوسه ای زند و تبریک حقیرانه مرا اعلام کند دختر خاکستری عیدت مبارک