مرد یخی

دارم به موبایل نگاه می کنم.
چقدر از دستم ناراحته
بد جوری دلش گرفته
هیچ کس دوستش نداره
یه گوشه تنها نشسته
چند وقت یکبار داد می کشه
بهش می گم تو دیگه چته؟
می گه خیلی نامردی !!!
خندم می گیره ! من ؟
نه فقط تو همه آدم ها
حاشیه نرو حرفت رو بزن
یکم جا بجا می شه می گه
عادت چیزه بدیه .نه؟
برو سر اصل مطلب
لحن حرف زدنش عوض می شه
نا امیدانه می گه یاد آن روزا بخیر
می گم از چی حرف می زنی
میگه نامرد یادت رفته
چه روزهایی را بیدارت کردم
می رفتی سر قرار وخوشحال می شدی
اون روزها بشتر دوستم داشتی
قول می دی بازم تکرار کنی
بهش می گم حالا صبر کن گلی بیاد...


چرا نمی یــــــــــــــــــــــــــــــــــــای؟

مرد یخی

تو که رفتی..........
روحم از عشق جدا شد
غم من اندازه غم خدا شد

تو که رفتی..........
در و دیواره خونه برات آواز می خونه 
همه اشکام روی چشم باقی می مونه

تو که رفتی..........
خورشید آن بالا ماه می سوزونه
به خدا خود خدا هم غم ما را نمی دونه

تو که رفتی..........
دیگه دنیا برام وفا نداره
بی تو بودن برام حتی یکذره صفا نداره

تو که رفتی..........
معنی قشنگی رفتش از تو ذهنم
بهار زندگی تازه پاییز توی ذهنم

 تو که رفتی..........
ساعت ها پشت سرت خوابت را دیدم
ولی توی خواب ها به تو هرگز نرسیدم

تو که رفتی..........
قوت پاهام دیگه غریبه شد با بدنم
شهر غربت معنی غریبی بخشید.این منم؟

تو که رفتی..........
این چشا دوست داره بسته بمونه
این صدا می خونه تا غصه هاشو دل هر کسی بدونه

تو که رفتی..........
این قلم شده زبان دل من
ان ورق شده تنها یار دل من

تو که رفتی..........
بی کس ترین کس توی دنیا شده ام
توکه رفتی ولی من به انتظار نشسته ام

تو که رفتی..........
هر روز یادتو با من هم بازی شده
دل و اشکم با خاطراتت راضی شده

تو که رفتی..........
ولی تورو به عشق پاکمون قسم
زودی برگرد که دارم فدا می شم

مرد یخی

برگرد
با تمام وجود بر گرد.
نمی گویم وقتی نیستی دنیا زیبا نیست
ولی وقتی هستی دنیا زیبا تر از همیشه است
دل من هم دنیاست....

برگرد
التماس می کنم بر گرد
وقتی نیستی یک زخمی در حال مرگم
نمی گویم اگر نیایی می میرم
ولی اگر بیایی از سلامتی پرواز می کنم

برگرد
تنها چیز معنا دار در زندگیم آرزو هایم است
وقتی نیستی نمی گویم ارزویی نیست ولی معنا دار نیست
وقتی هستی من ارزش دارم
وقتی نیستی دنیایم ارزش ندارد

برگرد
بخاطر روح من برگرد
وقتی نیستی خاطراتت هست
وقتی هستی خاطراتت هست ولی بوی عشق می دهد

برگرد
برگرد تا همانی شوم که می خواهی
نمی گویم اگر بر نگردی فراموشت می کنم
ولی اگر برگردی گذشته را فراموش می کنم.

مرد یخی

دارم حس می کنم بی تو بودن را .
امروز نوشتم از دوری توبه کردم.
از جدایی ترسیدم.
حس کردم بی تو هیچ هستم.
می خواستم غرورم را قربانی وصلتمان کنم.
ترسیدم از من نا امید شوی.
ولی بی تو بودن سخت است.
ساده پا بر زندگیم گذاشتی ولی رفتنت ساده نیست.
صدایت غریب ترین صدای قابل فهم من است.
شوخی شوخی دیگه بهت عادت کردم.
وارد دنیای عشق نشده فارق تحصیل شدم.
دلت رو می دی به دلم.
شاید  اومدم شایدم نه.
کاش می شد گریه کردن رو نوشت.
کاش می شد بغض هر شب رو برات تعریف کرد.
کاش می شد حالم رو برات توصیف کنم.
کاش می دیدی با تمام غرورم جلوت زانو زدم.
دست هام رو به شکل صلیب درآوردم.
روم نمی شه بهت بگم اشتیاه کردم ولی از تو چشام بخون
فقط اشک های تو چشام رو نگاه نکن که فقط تصویر زیبای خودتو می بینی.

مرد یخی

خدایا - مهربانا - ای همیشه یار با دل من - ای کسی که از عشق به من نزدیکتری
مدتی است جای خالی یار را حس می کنم.
برای رسیدن به یکی از صفاتت مجبور شدیم دوری را جایگزین بر صحبت هایمان کنیم.
خدایا - من به این تحولات و دوری ها عادت دارم
تن من با این رنج ها آشناست.تحمل بخشی از هویت من است.
ولی ای مهربان - یار من زیاد با این شرایط آشنا نیست. کمکش کن
او برای من این سختی ها را می کشد.پس چون همیشه کنارش باش
از بهترین هایت برایش مقدر فرما .همانا تو مهربان ترینی.
جای جالی عشق من را با عشق الهی و واقعیت پر فرما.همانا تو عاشق ترینی.
الها - قدرتی عطا فرما تا بر جدایی فارق آییم و دوباره همراه هم در این آشیانه نعمت هایت را بشماریم و پا به پای پرندگان استجابتت را بکنیم.
برای همه چیز تشکر می کنم ای همیشه آشنا. 
                                                                                     .::عرفان::.

همیشه از آمدن این روز می ترسم ، روزی که ندانم خودم را پشت چراغ قرمز شهر جا گذاشته ام ، و در تمام کوچه پس کوچه های شهر طنین واژه های سنگی بپیچد ، آن قدر که دیگر تلفظ لطیف واژه خیس آب را از خاطره برده باشیم.می ترسم از آن روز که دلی نمانده باشد ، تا تنگ شود برای سادگی پنهان پشت آرزوهای روزهای کودکی ، دستی نمانده باشد برای سرشار شدن از طراوت برگ اقاقی ، چشمی نمانده باشد تا خروش دریا و دشت پر از ستاره آسمان های بی ابر کویر را به تماشا بنشیند ، گوشی نمانده باشد برای شنیدن نغمه یک سار که زیر بوته ای کوچک معبودش را به خاطر لحظه لحظه بودنش تقدیس می کند ، روزی که صدایی نمانده باشد ، صدایی که سنگ سنگ کوهستان را بنوازد و با ریزش آبشارها جاری شود و همراه بادها بوزد.

روزی که یکرنگی کیمیا شده باشد و دیگر در هیچ مغازه ای نتوان شیشه ای کوچک پر از عطر رازقی پیدا کرد ، من علیه تمام بیگانه شدن ها قیام کرده ام و آرزو می کنم کاش عابری دلم را از میان شلوغی جاده های زندگی بر می داشت و به نشانی سرآغاز روحم پست می کرد ، ای کاش قاصدکی پیدا کنم...

آسمان دلم گرفته،ابرهای تیره اجازه درخشیدن خورشیدش را نمی دهند. گویی قطره اشکی رسیده در دل دیدگانم و کویر خشکش را تر کرده است . قطره های پر خروش در تلاطم اند تا شاید راهی بیابند و به زمین بریزند ، اما راهی نیست ! افسوس که این موج آشفته سرگردان در خود فرو می رود و غم بی پایانی راه را در دل پنهان می کند.

گاه می اندیشم

چه کسی

خبر مرگ مرا با تو خواهد گفت

آن زمان که

خبر مرگ مرا از کسی می شنوی

روی تو را

کاشکی می دیدم

شانه بالا زدنت را

بی قید

یا تکان دادن سر را

که مهم نیست زیاد

یا تکان دادن دست

که عجب،عاقبت مرد

افسوس

کاشکی می دیدم...

باران

می زند بوسه به انگشت درخت

و نسیم آهسته

با سرانگشت به در می کوبد

می نشینم آرام

و به تنهایی خود مرثیه ای می خوانم

 

 

برگ ها می گویند

زیر هشتی ، در باغ

یک نفر سبز شده است ،

برگ ها می گویند ،

دار اندام کسی را باران ،

بوسه می زند دیشب

تلاطم دریا ،

دریا را زنده نگه می دارد

و او را از مردن و بوییدن

حفظ می کند .