دارم حس می کنم بی تو بودن را .
امروز نوشتم از دوری توبه کردم.
از جدایی ترسیدم.
حس کردم بی تو هیچ هستم.
می خواستم غرورم را قربانی وصلتمان کنم.
ترسیدم از من نا امید شوی.
ولی بی تو بودن سخت است.
ساده پا بر زندگیم گذاشتی ولی رفتنت ساده نیست.
صدایت غریب ترین صدای قابل فهم من است.
شوخی شوخی دیگه بهت عادت کردم.
وارد دنیای عشق نشده فارق تحصیل شدم.
دلت رو می دی به دلم.
شاید اومدم شایدم نه.
کاش می شد گریه کردن رو نوشت.
کاش می شد بغض هر شب رو برات تعریف کرد.
کاش می شد حالم رو برات توصیف کنم.
کاش می دیدی با تمام غرورم جلوت زانو زدم.
دست هام رو به شکل صلیب درآوردم.
روم نمی شه بهت بگم اشتیاه کردم ولی از تو چشام بخون
فقط اشک های تو چشام رو نگاه نکن که فقط تصویر زیبای خودتو می بینی.
همیشه از آمدن این روز می ترسم ، روزی که ندانم خودم را پشت چراغ قرمز شهر جا گذاشته ام ، و در تمام کوچه پس کوچه های شهر طنین واژه های سنگی بپیچد ، آن قدر که دیگر تلفظ لطیف واژه خیس آب را از خاطره برده باشیم.می ترسم از آن روز که دلی نمانده باشد ، تا تنگ شود برای سادگی پنهان پشت آرزوهای روزهای کودکی ، دستی نمانده باشد برای سرشار شدن از طراوت برگ اقاقی ، چشمی نمانده باشد تا خروش دریا و دشت پر از ستاره آسمان های بی ابر کویر را به تماشا بنشیند ، گوشی نمانده باشد برای شنیدن نغمه یک سار که زیر بوته ای کوچک معبودش را به خاطر لحظه لحظه بودنش تقدیس می کند ، روزی که صدایی نمانده باشد ، صدایی که سنگ سنگ کوهستان را بنوازد و با ریزش آبشارها جاری شود و همراه بادها بوزد.
روزی که یکرنگی کیمیا شده باشد و دیگر در هیچ مغازه ای نتوان شیشه ای کوچک پر از عطر رازقی پیدا کرد ، من علیه تمام بیگانه شدن ها قیام کرده ام و آرزو می کنم کاش عابری دلم را از میان شلوغی جاده های زندگی بر می داشت و به نشانی سرآغاز روحم پست می کرد ، ای کاش قاصدکی پیدا کنم...
آسمان دلم گرفته،ابرهای تیره اجازه درخشیدن خورشیدش را نمی دهند. گویی قطره اشکی رسیده در دل دیدگانم و کویر خشکش را تر کرده است . قطره های پر خروش در تلاطم اند تا شاید راهی بیابند و به زمین بریزند ، اما راهی نیست ! افسوس که این موج آشفته سرگردان در خود فرو می رود و غم بی پایانی راه را در دل پنهان می کند.
گاه می اندیشم
چه کسی
خبر مرگ مرا با تو خواهد گفت
آن زمان که
خبر مرگ مرا از کسی می شنوی
روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالا زدنت را
بی قید
یا تکان دادن سر را
که مهم نیست زیاد
یا تکان دادن دست
که عجب،عاقبت مرد
افسوس
کاشکی می دیدم...