رویای باران می بینم
رویای باغ ها را در میان صحرای شن
از خواب برمی خیزم، با رویاهایی پوچ
رویای عشق می بینم، و زمان از دستانم می گریزد
رویای آتش می بینم
در رویایم دو قلب در هم می پیچند و هرگز نمی میرند
و در کنار آتش
سایه ها هوس انسانی را نقاشی می کند
این گل سرخ شیرین صحرا
که سایه اش رازی نهان در خود دارد
این گل صحرا
شیرینی هیچ عطری این چنین آزارت نمی دهد
و حالا او بازگشته است
و چنین است که او منطق رویاهایم را ویران می کند
این آتش می سوزاند
درمی یابم که به هیچ چیز شبیه نیست
رویای باران می بینم
چشم به آسمان بالای سرم می دوزم
چشمانم را می بندم
این عطر کمیاب شیرینی مست کننده عشق است
گل سرخ شیرین صحرا
این خاطره قلب ها و روح های پنهان است
این گل صحرایی
این عطر کمیاب شیرینی مست کننده عشق است
ستینگ
همیشه می گفتی دروغ چیزه بدی است.
فکر نمی کردم یه روز خودت هم دروغگو باشی
گلی جونی که همه براش می مردند یه دختر نقاب دار باشه.
همیشه می گفتی مهربان باش ولی خودت معنی مهربانی رو فراموش کردی.
من از دختر های دروغگوی مثل تو خوشم نمی یاد
چرا فکر می کنی کاری که می کنی درسته؟
مگه قرار نبود ...................؟
پس چی شود یکدفعه؟ نظرت بر گشت چرا؟
از تو یکی انتظار نداشتم.اصلا حالم از مرد یخی بودن به هم می خوره.
من به خاطر تو شدم مرد یخی ولی تو دیگه گلی جون نیستی..
تو شدی گلناز دنیای آدم بزرگ ها.
من را از دنیای آدم بزرگ ها آوری پیش خودت ولی خودت رفتی جای من؟
من همین جا می مونم.لااقل اینجا تو همین وبلاگ بویی از گلی جون می یاد.
انقدر می مونم تا بیای پیشم و معزرت خواهی کنی.
شایدم هیچ وقت نیایی آخه غرور داره کورت می کنه.
من غرورم را به خاطر تو ریز ریز کردم ولی تو نمی کنی.
شایدم می خوای از زندگیت بهتر استفاده کنی.بدون من .
بین آدم بزرگ ها.باشه می بخشمت برای فرامو ش کردن من.
ولی اگر رفتی به هیچ کس نگو یه روزی خارج از دنیای شما گلی جون بودم.
گلی جونی که مرد یخی حاضر بود براش.............
اگر بگی دیگه تو این دنیای مجازی کسی به کسی اعتماد نمی کنه
خدایا چی شد یکدفعه؟ تو که می شناسی من رو. اشکال از من است؟
کاری ندارم تو این دنیا که انجام بدم فقط انتظار برای امدنت
حتی اگر یه عمر طول بکشه
گفتم از خروار ها فکری که هر روز به ذهنم می رسند کدام عاقلانه تر است
گفت برو بابا دل خوش سیری چند
گفتم من عادت کرده ام هر روزم را با افکار گلی بگذرانم
گفت زندگی چیزی نیست که لب تاقچه عادت از یاد من و تو برود
گفتم عشق یعنی چی
گفت عشق صدای فاصله هاست.فاصله هایی که از نقره تمیز تر است
گفتم عاشق کیست
گفت عاشق یعنی دچار
گفتم راز آفرینش در چیست
گفت کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
گفتم زندگیم از بهر چه خالیست
گفت زندگی خالی نیست.مهربانی هست.خدا هست .ایمان هست
گفتم خدا را کجا می توان یافت
گفت در همین نزدیکی.لایه این شب بو ها .پای آن کاج بلند
گفتم گذشته دردناک و آینده نا معلوم است
گفت زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است
گفتم حقیقت چیست
گفت هر آنچه را که تو باور کنی حقیقت است
گفتم خوشا بحال کسانی که به دنبال حقیقتند
گفت خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
گفتم راه خوشبختی از کدام طرف است
گفت خوشبختی خود راه است
گفتم فاصله من تا خوشبختی چقدر است
گفت فاصله تو تا گلی فاصله تو با خودت است
سلام
من از شستنگاه شناور می آیم.
به آنجا رفتم تا بشویم روحم را،ذهنم را و قلبم را
در شستنگاه شناور ،آبی و سکوت جاری بود.
و من در بال های سکوت خفتم
و آموختم در خاموشی زیستن را
و اینک سلام من به تو پایان سکوت است
با آمدن تابستان،
شروعی دوباره!
تولد بی دلیل ترین چیز در دنیاست
عشق بی قانون ترین چیز در دنیاست
مرگ بی منطق ترین چیز در دنیاست