-
[ بدون عنوان ]
15 اسفند 1382 10:04
این قافله عمر عجب می گذرد...
-
[ بدون عنوان ]
14 اسفند 1382 08:56
خدا شانس بده...دیشب از فرط سردرد خوابم نبرد...نشستم نوشتم...تا ساعته چندو یادم نمی آد...ولی نوشتم. هی نوشتم...هی نوشتم...هی نوشتم...هی نوشتم...هی نوشتم...هی نوشتم...هی نوشتم...هی نوشتم...و آخر سر خوابم برد...صبح که پاشدم دیدم خوا می دیدم!البته خوب مگه می شه آدم ۳ تا استامینفن کدئین بخوره و نخوابه؟؟؟الانم اومدم یه چرت...
-
[ بدون عنوان ]
13 اسفند 1382 16:53
زمانی می رسد که انسان دیگر قادر نیست بگوید جبران می کنم...چه خوبست که انسان قبل از رسیدن به این زمان تاسف انگیز چیزی برای جبران کردن باقی گذارد!! امروز آبله مرغان گرفتم و به قول معروف رفتم قاطی مرغا...
-
[ بدون عنوان ]
12 اسفند 1382 12:24
و اما روز عاشورا...
-
[ بدون عنوان ]
11 اسفند 1382 14:28
شب نهم...
-
[ بدون عنوان ]
10 اسفند 1382 21:46
یا حسین...
-
[ بدون عنوان ]
9 اسفند 1382 16:43
محرم.صبح.ظهر.شب.عشق.کلمه سه حرفی.آزادی.آرامش.نفس عمیق.اشک.عاشورا.اسم. حسین(ع).یا ابوالفضل.چشم در چشم.بدبینی.ریا.تو.عشق.آزادی و خون...
-
[ بدون عنوان ]
4 اسفند 1382 17:43
* Just for this morning, I am going to smile when I see your face and laugh when I feel like crying. Just for this morning, I will let you choose what you want to wear, and smile and say how perfect it is. Just for this morning, I am going to step over the laundry, and pick you up and take you to the park to play....
-
[ بدون عنوان ]
3 اسفند 1382 21:03
باور نمی کنی که حس پاک عاطفه در سینه مرده است ؟!
-
[ بدون عنوان ]
2 اسفند 1382 10:06
دل ها وقتی برای دلی دیگر می تپند احساسات اسطوره می شوند.
-
[ بدون عنوان ]
1 اسفند 1382 10:41
نخستین سفرم باز آمدن بود، از چشم اندازهای امیدفرسای ماسه و خار، بی آنکه با نخستین قدم های ناآزموده ی نوپایی خویش به راهی دور رفته باشم. نخستین سفرم باز آمدن بود. احمد شاملو
-
[ بدون عنوان ]
30 بهمن 1382 20:01
بین ایرانیان با ذوق کسانی هستند که به جای دو کلمه خشک خالی عدم حضور خود را با کلام منظوم در تلفن بیان می کنند ، البته این دو بیتی شامل خیلی از وبلاگ داران نیز می شود و منظور را به صورت روشن بیان می کند: شرمنده از آنم که نباشم به سرایم تا با تو سلام و علیکی بنمایم گر لطف کنی نمره و پیغام گذاری پاسخ دهم ای دوست به محضی...
-
[ بدون عنوان ]
29 بهمن 1382 16:15
برای رسیدن به خودم،تمام شمع های آب شده را خاموش کردم و حالا بعد از پانزده سال ،بعد از شرط بندی مرگ با تو سهم من دست به دست شده و یک آدمک شمعی روی کیکم جا مانده.تو بگو چند درصد خطا کردم که به همین زودی مثل تمام خاطراتم مچاله شدم؟یک گاز از کیک هم سیرم نمی کند.ایستگاه بعدی منتظرم.امروز فقط و فقط منتظرم.منتظر خودم...
-
[ بدون عنوان ]
28 بهمن 1382 15:50
گاهی وقت ها دلم می گیرد،آن قدر که بغضی سنگین گلویم را می فشارد،گاهی دیوانه وار به گذشته تاریکم فکر می کنم،زانوی غم بغل می گیرم و فکر می کنم من زاده نشده ام که جوانی کنم،زندگی کنم و یک انسان طبیعی باشم.بارها آرزو کردم ای کاش کسی را داشتم تا هر آنچه در دلم بود به او می گفتم و او گوش می داد.می دانی،امتحان کردم،اما با هر...
-
[ بدون عنوان ]
27 بهمن 1382 18:42
زندگی یک خیال نیست…زندگی یک سراب نیست. می توان آن سوی زندگی را در یک خیال و سراب دید… می توان آن را به زیبایی این خیال آراست و پس از آن شاید روزی تمامی آن زیبایی ها در هم بشکند. زندگی حقیقتی است به وسعت تمامی لحظات زیبا و به یاد ماندنی. *** دوستان خوبم سلام اگه تو مجله ها، روزنامه ها ، وبلاگ ها ، سایت ها و یا هر...
-
[ بدون عنوان ]
26 بهمن 1382 13:51
هوا ابری است…یه آسمان تقریبا آبی و طوسی پر از ابر…دلت گرفته،نمی دانی،احساست را گم کردی،نمی دانی دلت گرفته،خوشحالی یا افسرده؟!حتی خودت هم نمی دانی چته!نمی دانی دلت می خواهد جای فلانی باشی یا نباشی!نمی دانی زتدگی ات را دوست داری یا نداری،نمی دانی این آسمان را ،درخت ها را این ساختمان های کوتاه و بلند را این خیابان های...
-
[ بدون عنوان ]
23 بهمن 1382 14:22
می خندم،می چرخم،می پرم روی میز روی میز نشین! گوش نمی کنم.توی سرما روی بالکن می لرزم. دود سیگار با بوی آلبالو توی تاریکی فضا ول می شه سیگار می کشی؟ نمی کشم.نفس می کشم.نفس عمیق.توی اتاق ها می چرخم،می خندم، از پله ها بالا و پایین می روم.نه،روی میله ها سر می خورم.خودم را پشت پرده مخفی می کنم،روی لبه پنجره نشسته ام،سرم را...
-
[ بدون عنوان ]
20 بهمن 1382 16:20
سلام من دوباره اومدم..... می خوام از نو شروع کنم.... ای که دنیا از تو آغاز شد دفتر ما هم به نامت باز شد فعلا
-
[ بدون عنوان ]
11 دی 1382 15:28
خواندن انسان رو پر می کنه سخن راندن انسان رو آماده می سازد و نوشتن انسان رو دقیق می کنه …
-
[ بدون عنوان ]
10 دی 1382 12:52
دوست عزیزم اینترنت برام یه شعر قشنگ نوشته بود .دلم نیومد شما نخونیدش: در زیر آسمان نیلگون هر چیز فصلی دارد و هر هدفی زمانی، زمانی برای تولد ، زمانی برای مرگ زمانی برای کاشتن ، زمانی برای برداشتن زمانی برای کشتن ُ زمانی برای زندگی بخشید ن زمانی برای ویران کردن ُ زمانی برای ساختن زمانی برای گریستن ُ زمانی برای خندیدن...
-
[ بدون عنوان ]
9 دی 1382 19:14
من هم به نوبه ی خود این حادثه ی دلخراش را تسلیت می گویم و خواهشمندم همه هر کاری که از دستشان بر می آید انجام دهند. عزیز داغدارم سلام،سلامی به وسعت اندوه بی پایانت. سحر که گل وجودت در بوستان حیات،با طراوت و آرام خفته بود،بی آنکه بداند زمین لبریز بغضی دردناک است،سحر که کودکان شهر،معصومانه در پناه بستری گرم و امن در...
-
[ بدون عنوان ]
4 دی 1382 11:03
وقتی خمره های بزرگ آبی را در زیرزمین صف به صف چیده اند، تو منتظری.وقتی سرکه های سیب،خرما وانگور را آماده کنند، تو باز هم منتظری.و هی منتظری و منتظری . وقتی هوا سردتر می شود و خمره های بزرگ آبی را می خواهند توی سرما بگذارند،تو باز هم منتظری. آن قدر منتظری که حتی علف های هوای سرد هم زیر پای تو سبز می شوند. علف هایی که...
-
[ بدون عنوان ]
3 دی 1382 17:11
تا حالا شده کلی مطلب بنویسید بعد ببینید به راحتی همش پاک بشه؟؟ چه احساسی بهتون دست میده؟؟ من الان همون حال رو دارم! تو با چشمان باز در خوابی من با چشمان بسته در حال فرار محال است رسیدنمان به هم حتی اگه بهانه عشق باشه
-
[ بدون عنوان ]
2 دی 1382 16:40
ماهی های قزل آلای کانادایی برای بقا و تنازع هر ساله در فصل پاییز مجبور به شنا کردن در جهت مخالف آب رودخانه و بالا رفتن از آبشار هستند و هر ساله یک سوم ماهی های قزل آلای کانادایی در این مسیر دشوار بی آن که به مقصد برسند،می میرند. تام ویتس،آهنگساز و شاعر و خواننده معروف آمریکایی در یکی از شعرهایش چنین می گوید: من در...
-
[ بدون عنوان ]
1 دی 1382 16:48
آن قدر شلوغ است که نمی توانم نفس بکشم چه برسد به نوشتن، شلوغی روی هوا تاثیر گذاشته،پنجره را باز می کنم و لبه پنجره می نشینم. هوای سرد با بوی شب از رویم رد می شود. بیرون هوا تاریک است.شب شب،از کنار ساختمان های نیمه ساز روبه رو نور بنفش رنگی با سیاهی شب مخلوط شده.... مواظب باش از پنجره پرت نشی! حیاط رو برگ گرفته،برگ های...
-
[ بدون عنوان ]
30 آذر 1382 22:59
یلدا نام فرشته ای است ،بالا بلند،با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره، یلدا نرم نرمک با مهر آمده بود.با اولین شب پاییز آمده بود و هر شب ردای سیاهش را قدری بیشتر بر سر آسمان می کشید.تا آدم ها زیر گنبد کبود آرام تر بخوابند. یلدا هر شب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت و لابه لای خواب های زمین لالایی اش را زمزمه می...
-
[ بدون عنوان ]
23 آذر 1382 18:24
می ترسم.می ترسم از همه آن چیزهایی که زمانی مرابا دنیای بزرگ و پر از آدم بیرون ارتباط می داد.پاسخ دادن به لبخندی، نگاه کردن در چشمانی یا شاید دستان کسی را گرفتن. می ترسم از همه اینها،از من،از ما. روزگاری است که حتی از خودم هم در آینه وحشت دارم.می ترسم از لبخند کسی و نمی دانم که چرا همیشه باید دنبال دلیلی برای لبخند...
-
کمک به عشق،کمک به خدا
22 آذر 1382 16:34
خدا فرشته ای فرستاد تا گوسفند بیتاب را آرام کند. فرشته آمد و نوازشش کرد و گفت:چقدر قشنگ است این که قرار است خودت را ببخشی تا زندگی باز هم ادامه پیدا کند.آدم ها سپاسگزار تو اند.قوت قدم هایشان از توست.تاب و توانشان هم.تو به قلب هایشان کمک می کنی تا بهتر بتپد،قلب هایی که می توانند عشق بورزند.پس مرگ تو به عشق کمک می...
-
[ بدون عنوان ]
19 آذر 1382 20:19
سلام کلی حال کردم…هیچ می دونی چه قدر دوست پیدا کردم؟!…نه دیگه…نمی دونی… منم بهت نمی گم تا کونت بسوزه…سه شنبه رفتیم اردو…زیاد خوش نگذشت. ولی از با تو بودن بهتر بود…خیلی زیاد… آخرین رمانی که خوندی چی بود؟!نکنه این کتاب هایی که می نویسند به کلاس شما نمی خوره… آره؟! حالم ازت بهم می خوره…ولی …ولی متاسفانه نمی تونم خاطرات...
-
[ بدون عنوان ]
17 آذر 1382 18:08
اشک هام رو که پاک می کنم روبروم نشستی .به من لبخند می زنی. تو دلم می گم این چقدر دلش خوشه.تو این شلوغی که همه گریه می کنن خنده از لبانش نمی ره اشک بشه تو چشماش . شیطنت تو چشمات برق می زنه.اون قدر نگاه می کنی که من رو هم به خنده می اندازی.هیچ وقت نمی خواهی دست از مسخره بازی برداری؟! از جام بلند می شم.نزدیک بود سرم...