-
مرد یخی
9 خرداد 1383 13:33
دارم به موبایل نگاه می کنم. چقدر از دستم ناراحته بد جوری دلش گرفته هیچ کس دوستش نداره یه گوشه تنها نشسته چند وقت یکبار داد می کشه بهش می گم تو دیگه چته؟ می گه خیلی نامردی !!! خندم می گیره ! من ؟ نه فقط تو همه آدم ها حاشیه نرو حرفت رو بزن یکم جا بجا می شه می گه عادت چیزه بدیه .نه؟ برو سر اصل مطلب لحن حرف زدنش عوض می شه...
-
مرد یخی
9 خرداد 1383 13:22
تو که رفتی.......... روحم از عشق جدا شد غم من اندازه غم خدا شد تو که رفتی.......... در و دیواره خونه برات آواز می خونه همه اشکام روی چشم باقی می مونه تو که رفتی.......... خورشید آن بالا ماه می سوزونه به خدا خود خدا هم غم ما را نمی دونه تو که رفتی.......... دیگه دنیا برام وفا نداره بی تو بودن برام حتی یکذره صفا نداره...
-
مرد یخی
7 خرداد 1383 14:18
برگرد با تمام وجود بر گرد. نمی گویم وقتی نیستی دنیا زیبا نیست ولی وقتی هستی دنیا زیبا تر از همیشه است دل من هم دنیاست.... برگرد التماس می کنم بر گرد وقتی نیستی یک زخمی در حال مرگم نمی گویم اگر نیایی می میرم ولی اگر بیایی از سلامتی پرواز می کنم برگرد تنها چیز معنا دار در زندگیم آرزو هایم است وقتی نیستی نمی گویم ارزویی...
-
مرد یخی
3 خرداد 1383 13:55
دارم حس می کنم بی تو بودن را . امروز نوشتم از دوری توبه کردم. از جدایی ترسیدم. حس کردم بی تو هیچ هستم. می خواستم غرورم را قربانی وصلتمان کنم. ترسیدم از من نا امید شوی. ولی بی تو بودن سخت است. ساده پا بر زندگیم گذاشتی ولی رفتنت ساده نیست. صدایت غریب ترین صدای قابل فهم من است. شوخی شوخی دیگه بهت عادت کردم. وارد دنیای...
-
مرد یخی
2 خرداد 1383 21:11
خدایا - مهربانا - ای همیشه یار با دل من - ای کسی که از عشق به من نزدیکتری مدتی است جای خالی یار را حس می کنم. برای رسیدن به یکی از صفاتت مجبور شدیم دوری را جایگزین بر صحبت هایمان کنیم. خدایا - من به این تحولات و دوری ها عادت دارم تن من با این رنج ها آشناست.تحمل بخشی از هویت من است. ولی ای مهربان - یار من زیاد با این...
-
[ بدون عنوان ]
29 اردیبهشت 1383 19:52
همیشه از آمدن این روز می ترسم ، روزی که ندانم خودم را پشت چراغ قرمز شهر جا گذاشته ام ، و در تمام کوچه پس کوچه های شهر طنین واژه های سنگی بپیچد ، آن قدر که دیگر تلفظ لطیف واژه خیس آب را از خاطره برده باشیم.می ترسم از آن روز که دلی نمانده باشد ، تا تنگ شود برای سادگی پنهان پشت آرزوهای روزهای کودکی ، دستی نمانده باشد...
-
[ بدون عنوان ]
26 اردیبهشت 1383 18:33
آسمان دلم گرفته،ابرهای تیره اجازه درخشیدن خورشیدش را نمی دهند. گویی قطره اشکی رسیده در دل دیدگانم و کویر خشکش را تر کرده است . قطره های پر خروش در تلاطم اند تا شاید راهی بیابند و به زمین بریزند ، اما راهی نیست ! افسوس که این موج آشفته سرگردان در خود فرو می رود و غم بی پایانی راه را در دل پنهان می کند.
-
[ بدون عنوان ]
24 اردیبهشت 1383 15:04
گاه می اندیشم چه کسی خبر مرگ مرا با تو خواهد گفت آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی روی تو را کاشکی می دیدم شانه بالا زدنت را بی قید یا تکان دادن سر را که مهم نیست زیاد یا تکان دادن دست که عجب،عاقبت مرد افسوس کاشکی می دیدم...
-
[ بدون عنوان ]
21 اردیبهشت 1383 15:42
باران می زند بوسه به انگشت درخت و نسیم آهسته با سرانگشت به در می کوبد می نشینم آرام و به تنهایی خود مرثیه ای می خوانم برگ ها می گویند زیر هشتی ، در باغ یک نفر سبز شده است ، برگ ها می گویند ، دار اندام کسی را باران ، بوسه می زند دیشب
-
[ بدون عنوان ]
17 اردیبهشت 1383 15:38
تلاطم دریا ، دریا را زنده نگه می دارد و او را از مردن و بوییدن حفظ می کند .
-
مرد یخی
14 اردیبهشت 1383 12:59
امروز نشسته ام کنار پنجره. .شکافی که در آن آرزوهایم را تجسم می کنم .چه زمان سختیست امروز روزیست که تمام سلول های بدنم فریاد می زنند :خدایا این به کدامین گناه است . روزگار با ما سر یاری ندارد. چشمانم همه جا را به شکل تو می بینند.دلم خاطره هایت را پرستش می کند. الان اوج تنهایی من است .زمانی که از غربت خسته شده ام وبه...
-
[ بدون عنوان ]
13 اردیبهشت 1383 05:15
بعضی موج ها به خشکی می رسند، بعضی موج ها به دریا بر می گردند. مهم این است موجی که می گذرد، چه قدر از دریا را به ما تعارف می کند و مهم تر اینکه موجی که به دریا برمیگردد، چه سطحی از خشکی را خیس می کند.
-
[ بدون عنوان ]
10 اردیبهشت 1383 18:47
آرزوهام مثل حبابن. رنگارنگ،قشنگ و شفاف. شناور در فضا. نقش صورتم وارونه روی تک تکشون. می خوام بهشون نزدیک بشم، لمسشون کنم، در آغوش بگیرمشون که اونا تند و تند می ترکن و نابود می شن.
-
[ بدون عنوان ]
9 اردیبهشت 1383 18:36
دنیا بهم میگه، ساده نباش، رو بازی نکن، قضیه رو بپیچون، به همه لبخند نزن، خودت رو سنگین نگه دار، جدی برخورد کن، علاقه ات رو به کسی که دوست داری نشون نده، سرت به کار خودت باشه، برای رسیدن به کسی که دوستش داری تلاش نکن، تو فرعی نپیچ، راه مستقیم رو برو، ……………………… اینا همش سخته،چون من اینجوری نیستم ولی برای زندگی تو دنیا...
-
[ بدون عنوان ]
7 اردیبهشت 1383 04:59
گلی جان سفره دل را برایت پهن خواهم کرد گلی جان وحشت از سنگ است و سنگ انداز و گرنه من برایت شعرهای ناب خواهم خواند در اینجا وقت گل گفتن زمان گل شنفتن نیست نهان در آستین هم سخن ماری درون هر سخن خاری ست گلی جان در شگفتم از تو و این پاکی روشن شگفتی نیست؟ که نیلوفر چنین شاداب در مرداب می روید؟ از اینجا تا مصیبت راه دوری...
-
[ بدون عنوان ]
3 اردیبهشت 1383 16:06
تاریخ هرگز از ارابه ای که می راند ، پایین نمی آید و ساعات و لحظه ها می گذرند ، بی اجازه ، گستاخانه و بی پروا.بی آنکه منتظر بمانند و تو را سوار مرکب خویش کنند. باید چکمه های چرمی را آماده کرد و از صدای شیهه اسبان ، زمان گذشتن و عقب ماندن را فهمید . چیزهای زیادی برای فهمیدن هست ، در چیزی به نام گذشته که از خویش می رانی...
-
مرد یخی
31 فروردین 1383 13:17
تاحالا شده ترس از دست دادن کسی رو داشته باشین.کسی که به سختی گیرش آوردید و برای شما خیلی عزیزه..کسی که تو زندگی شما خیلی نقش داشته باشه.حتی فکر از دست دادنش هم آزارم می ده.مخصوصا تو این روز هایی که بهش خیلی نیاز دارم. دوست دارم بهش بگم به خدا من اولین بارمه دارم زندگی رو تجربه می کنم.بهم حق بده که اشتباه بکنم.تازه با...
-
[ بدون عنوان ]
29 فروردین 1383 05:10
سال هاست که بودن را تجربه می کنم ، اما هنوز نتوانستم درک کنم که نبودن من چه تاثیری می تواند بر چرخه عظیم جهان وارد کند؟سال هاست که بودن را تجربه می کنم ، اما هنوز به یقین نرسیده ام . من با شخصیت های مختلف ساخته شده در ذهن دیگران هم ذات پنداری می کنم و یا از آنها به شدت دور می شوم . با آنها و یا در واقع در درون آنها ،...
-
[ بدون عنوان ]
27 فروردین 1383 14:52
بی خود نگاه می کنی . حوصله ندارم نفس بکشم ، پلکهایم به زور باز است . بی خود منتظری ، خودم از انتظار لبریزم . بیخود می خندی ، ابروهام به این زودی باز نمی شود ، یعنی اصلا حس خندیدن نیست . عضله های صورتم کش نمی آید،می فهمی ؟ بی خود حرف می زنی ، گوش هایم خیلی وقت است سنگین است . بی خود مانده ای ، خیلی کار دارد تا من درست...
-
[ بدون عنوان ]
16 فروردین 1383 20:17
دوست داشتی به جای خورشید تو آسمون بودی؟ همه جا رو از اون بالا می دیدی،برای همه نور و انرژی می فرستادی،با ستاره ها و ابرهای آسمون گپ می زدی و … ولی همیشه از گرمای خودت عرق می ریختی؟!
-
مرد یخی
4 فروردین 1383 00:14
سلامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... من عرفان (مرد یخی) به همراه گلناز خانم (گلی جون) و تعداد زیادی بازدید کننده در این سال قشنگ از خداوند زیبا و مهربان در خواست بهترین ها را برای مردم خوب و عزیز کشورمان ایران و تمامی ایرانی های در غربت خواستاریم. خدایا نیرویی عطا فرما تا باز بتوانیم حرف...
-
مرد یخی
27 اسفند 1382 17:38
سلام تاحالا فکر کردید این عید با عید های قبل چه فرقی داره؟ به نظرت این سال جدید با سال های قبل چه فرقی داره؟ فکر می کنی در پایان سال جدید چه فرقی کرده باشی؟ می خواهی در سال جدید برای کشورت چه افتخاری کسب کنی؟ دوست داری سال جدید یکی از بهترین سال ها عمرت باشه؟ اصلا چه کار کنیم سال های عمرمان مثل هم نباشد؟ امسال می...
-
[ بدون عنوان ]
25 اسفند 1382 19:44
این قدر صدای پرواز ابرها بلند است که خورشید گوش هایش را محکم گرفته است. اما آرزوهایم روی ابرها هنوز بدون احساس ناراحتی لم داده اند. شاید زمانی برسد که قاصدک های بی خبر رفته ، دوباره برگردند و آرام روی دستانم بنشینند. آه!چقدر سخت است تحمل انسان هایی که آسمان را همیشه آبی می بینند و انسان را همیشه سبز. چه خوشند کسانی که...
-
[ بدون عنوان ]
24 اسفند 1382 16:52
می بینی داره بهار میاد،انگار یه چیزی دمیده شده تو شونه درختا،آدما،ماشینا و حتی گنجشکا.صدای ترافیک هم یه جور دیگه ست... پس چرا من اینجوری ام؟چرا نمی تونم پوست بندازم؟چرا این تکرار چسبیده به خودکارم؟به کیبوردم؟ ببین! نمی خوام هی حرفای قدیمی رو تکرار کنم،نمی خوام چیزی بگم که تو حفظ باشی! من یعنی همین!اگه من نتونم من...
-
مرد یخی
23 اسفند 1382 19:18
دروغه -روز دوباره دروغه این خنده ها دروغه.محبت ها دروغه عشق دروغه.زندگی دروغسیت برای بودن زن دروغ است .مرد دروغ است انسان یک دروغ است. دروغی از قدیم تا به حال دروغی بی انتهاتا صبح فردا وای بر ما که باور کرده ایم خواهیم رسید به پوچی دروغ ها شعر دروغ است.شاعر نویسنده آن هر روز به پوچی میرسم هر روز یک دروغ تازه چشمانت...
-
مرد یخی
22 اسفند 1382 17:32
باز هم مثل همیشه یک چهره غریب یک فرد بی خرد چشمانی نا آشنا هویت گمشده فر یــــــــــاد بزن بگو که دروغ می گویی آینه روزگار بدبین است تو از من نیستی من از تو نیستم من هنوز گم شده ام من شرمنده صداقتم راستی ی روزگار کودکی بی طمع بودن در عشق دل پاک تر از خنده چه تغییر بی جایی من هنوز می خندم هم به خودم هم به روزگار از من...
-
مرد یخی
21 اسفند 1382 13:45
کاش می شنیدی صدایم را کاش حس می کردی بوسه هایم را همچنان زمان را قربانی یک نگاهت می کنم قشنگی ها دیگر برایم دیدنی نیستند با سختی و بی کسی انس گرفته خاطراتم همچنان می بوسم چشمانت را حرف های ناگفته ات را نگاه های لرزه اندازت را هنوز به دنبال بویی از تو می گردد دلم امروز دوست داشتم در آغوشت باشم و گر یه کنم برای تمام...
-
[ بدون عنوان ]
20 اسفند 1382 17:29
انگار همین دیروز بود که دستان احساسمان در هم گره خورده،با هم در میان باغچه های پر از ریحان دوستی می گشتیم،باغچه های پر از عطر طلایی مهربانی که هوای سبز محبت را به اطراف می پراکند.یادت هست،صورتهایمان را که از شادی به رنگ ارغوان شده بود،وقتی به سپیدی بلند کوه می نگریستیم.فراموش نمی کنم،برق آبی گوشه چشمانت را،وقتی می...
-
[ بدون عنوان ]
18 اسفند 1382 13:08
چرا دیگه اینجا برف نمی آد؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
17 اسفند 1382 14:33
شبی بود، شمعی و شعری و شوری و جمعی. اما تو نبودی. در جمع بودم تنها. بر لب خنده در دل گریان. تو نبودی…تو نبودی… برگرد و بازآ… غم بر قلبم مگذار… برگرد و بازآ…