یک شب است که هیچ ستاره ای سو سو نمی زند
ستاره ها هم دیگر توان بودن ندارند آن شب
فرشته ها هل هله می کنند
آن که رفته باز می گردد
عشاق زار خواهند زد
ساعت زمان در صحنه غروب ایستاده
ابر ها دلتنگی می کنند
شاید غاز های خانه دست به دامان روحت شوند
ولی من در معراج به انتظارت نشسته ام تا با هم پرواز کنیم

این بنده اگر که نا سپاسه .... ولی دل داده عطر گل یاسه

عرفان. همانی که دنیایش هستی

توی نجف یه خونه بود که دیواراش کاهگلی بود
اسم صاحاب اون خونه مولای مردا علی بود

نصف شبا بلند می شد یه کیسه داشت که بر می داشت
خرماو نون و خوردنی هرچی که داشت تو اون می ذاشت

راهی کوچه ها می شد تا یتیما رو سیر کنه
تا سفره خالیشون رو پر از نون و پنیر کنه

 شب تا سحر پرسه می زد پس کوچه های کوفه رو
تا پر از بارون بکنه باغ های بی شکوفه رو

بعد از علی کی میتونه محرم راز من باشه
درد دلم رو گوش کنه تا چاره ساز من باشه
علی امام عاشقاست