دل تنگی ها می روند تا فردای روشنی را رقم بزنند
 و دل ها می روند تا زندگی را زیبا تر بسازند

مثل یک دختر کبریت فروشی که تمام گوگردهای سرنوشتش نمناک است

مثل کوزت که تناردیه ها سطل آبش را باور ندارند

مثل پریدن اشتباه یک خرگوش از میان حلقه آتش

مثل کلی تمنا

دوست دارم باور کنند

بگذارند راحت شوم

بگویند دستت را بالا بیاور!

اگر تو هم مثل ما دستت را بالا بیاوری ما با اکثریت آرا زندگی می کنیم

خودت بگو چرا انقدر دنبال کار می گردی؟

این نخل بندری آب ندارد شمایی که بلدی!؟...

آسمان صافم را بی تفاوتی ها دودی کرده است

آنقدر سیرم کردند از دنیا که همه عالم فکر می کنن بوی سیر گرفته ام

و همه از من فاصله می گیرند

تو را به خدا بگذار نعره هایم را جز شکست سکوت گوش دیگری هم بشنود

فداکاری را نگاه کن!ببین عزیز!

وقت تیرباران چشمانم را باز می گذارم

تا بفهمی راه تو را من با چشمان باز انتخاب کرده ام

من بینوا اوضاعم خاردار است

گیر کرده ام میان گرسنگی و خار و تمشک و تو باز هم می خندی

در فرعی ها و اصلی ها مرا نگه دار

اما یادت باشد

کریستال تنها شیشه ایست که با شکستن کاملا خرد می شود!

 


...

از سرزمین خدا یک فرشته فرستادم
تا چشمان منتظرت را بوسه ای زند
و تبریک حقیرانه مرا اعلام کند

دختر خاکستری عیدت مبارک

بادبان ها را بکشید

کشتی به باد بی کسی نشسته است

اشک های نا خدا با موج ها همدرد شد

کشتی چرا دگر حسرت خشکی نمی کشد

ما به اعماق اب ها بی کسیم

دریا مطعلق به من است

این همین کشتی بی جان من است

صدف بی جان دریا فکر پریدن دارد

 

 تقدیم به دانشجوی عزیزم:
 دختر خاکستری

<< مرد یخی >>

  26/3/1384

 

یه روزی ارزوی ادم میاد کنارش
انقدر بهش نزدیک میشه که بوی ارزویی رو که سال ها منتظرش بودی رو حس می کنی
دوست داری برش داری
بوسش کنی
ولی هر چقدر دستتو دراز می کنی بهش نمی رسی
وقتی می پری بالا می بینی فقط چند سانتی متر باهاش فاصله داری
هی تلاش می کنی
می پری
عرق می ریزی
ولی نمی شه
تو قدت کوتاست
ثانیه ها رو حفظ می کنی
زمان برات حکم طلا رو داره
ولی نمی شه
نمی شه
وایسادی نگاه می کنی
ارزوت پر می زنه
از جلوی چشمات دور می شه
دستتو دراز کردی
با چشای گریون داری تماشا می کنی که ارزو پررررررررررررر
ارزو ت که می ره تمام امید تو هم می ره
تمام هستیه تو هم باهاش دور می شه
حالا ارزو رفته
تو تنها شدی
با خودت کلنجار میری
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اخه فقط چند سانتی متر
ولی تقصیر تو نبوده که قدت کوتاه است
باز باید برگردی به همون جهنمی که بودی
الان من این وسط گیر کردم
چرا من باید قدم کوتاه باشه که ارزوم پر  بکشه
مگه تقصیر من است
خدا اینجوری می خواسته
حالا تو موندی و خدا
با یه حسرت خیلی خیلی بزرگ از ارزوی از دست رفته
........

بهشت زهرا
مزار شهدا
پسرک گندم به دست روی مزار گریه می کند
انس می گیرد و پرواز می کند

نفس نفس می زند
کدامین نفس نفس اخر است

تا پرواز فقط خدا را کم دارد
صدایی می گوید برخیز
خون ابه اشک هایت را باز مخفی کن

عاشقان را بی خیالی خوش تر است

همیشه بهت می گم:
                
                            <<  دوستت دارم >>

همیشه پیش خدا گریم می گیره
بهش می گم:

<< اگر می دونی یک روز می یاد که نمی تونم عزیزم رو دوست داشته باشم امروز لالم کن که دیگه نگم دوستت دارم >>
<< اگر  دوست داشتنم از هوس و دروغ است شب که خوابیدم دیگر بیدارم نکن چون دوست دارم شرافتمندانه بمیرم>>

دوست ندارم از روی عادت دوستت داشته باشم و دوست دارم بدانی هر بار که می گویم :
                             << دوستت دارم >>
از روی  اعماق وجودم گفته ام و به حرفی که می زنم ایمان دارم

                             << دوستت دارم >>
                                        :ی

امید باید داشت
به اغاز روز سپید
و به پایان سیاهی ها
آری
امید باید داشت!

چشمات رو الکی نمالون

برو صورتت رو اب بزن خواب از سرت بپره

قرار نیست کسی بخوابه

برو هرچی ماشین حساب و کتاب ریاضی داری بردار بیار

منم دارم می رم تمام انگشت های دست و پای ادم ها رو قرض بگیرم

اخه امشب تا صبح می خوایم علاقه من رو نسبت به تو حساب کنیم

هرچند می دونم  بخوابیم بیشتر حال می ده

اخه بینهایت رو که نمیشه حساب کرد

ولی امتحان می کنیم شاید بیشتر از بینهایت ها  را کشف کردیم

 

تقدیم به دختر همیشه بهار : دختر خاکستری

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و غمخوار شدم
فارق از خود شدم و کوس انالحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم






*پ.ن:فکر نکنم شاعرش نیازی به معرفی داشته باشه.