یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

بازم صدای نی می آد
آواز پی در پی می آد
لطفعلی خانم کی می آد
لطفعلی خانم کی می آد
لطف علی خان بلهوس زن و یچش رو بردن طبس
طبس کجا اینجا کجا!!!!!!

به یاد فرهاد مهراد که امشب به اندازه او دلم برای دختر خاکستری تنگ است

مامانی!!!!!
کجایی ؟
می یای؟
:(

کیست که بتواند اتش بر کف دست نهد و با یاد کوه های پر برف قفقاز خود را سرگرم کند

یا تیغ تیز گرسنگی را با یاد سفره  های رنگارنگ کند کند

یا برهنه در برف دی ماه فرو رود و به افتاب بیندیشد

نه

هیچ کس

هیچ کس چنین خطری را به چنین خاطره ای تاب نیاورد

از اینکه خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست

بلکه صد چندان بر زشتی ان ها می افزاید

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می‌طلبم.
به مرده شوی بگویید مرا با چوبک بشوید چون به صابون و پودر حساسیت دارم.
چون تمام آرزوهایم را به گور می‌برم، سعی کنید قبر مرا بزرگ بسازید که جای جسدم باشد

پسرکم کجایی؟؟؟

شب
یک خونه قدیمی و خراب خروب توی پایین شهر
به عنوان مهمان نشستیم
صاحبخانه فاصله طبقاتی زیادی را احساس می کند
و لحظه لحظه سعی می کند تا با زیاد کردن صدای کانال های ماهواره انرا جبران کند
من از این احساس اشتباه خجالت می کشم دوباره

مامان خسته شدم از بس حرف زدم و خندیدی!
از بس از فرداهام ترسیدم و تو باز هم خندیدی!
از بس گله و شکایت کردم و تو باز هم مضحکانه خندیدی!
شب ها با کابوس خنده های تو از خواب بر می خیزم و آنگاه می بینم نیمه شب است
و تو با لبخندت به خواب رفته ای!
آرزو دارم شبی بلند شوم و ببینم لبخندت برای همیشه به خواب رفته است!
به خواب عظیم زمستانی!
مادرم!
جرات پست این نامه را به تو ندارم!
چرا که باز هم تو خواهی خندید!همانطور که این چند سال خندیدی!
این منم!
دختر تو با یه مشت بغض و کینه!
با یه کیسه نفرت و خباثت!
با یه گونی عقده و اشک!
درختت به بار نشسته اما افسوس که آفت زده و از درون پوسیده است!
افسوس که چشمانش فقط خنده های تو را می بیند!
افسوس که بریده و جامانده!
افسوس...واقعا افسوس !
و چه زود جا ماند!
در این وادی که همه رهسپارند به سوی حق
به سوی اله خویش
به سوی یگانه معبود و به سوی افق بی انتهای زندگی!
افسوس و صد افسوس!...

لباس هایت را در بیار
تنت را به باد بسپار
چشم هایت را ببند
به هیچ صدایی توجه نکن
فقط احساس کن
هیچ فکری نکن
ارام فقط احساس کن
چه چیزی را احساس می کنی؟

اگر خدا را با تمام وجودت احساس کردی بدان
در وجودت هنوز چیزی به اسم خدا است

بیکاری هی میای به اینجا سر می زنی؟؟؟