بازم صدای نی می آد
آواز پی در پی می آد
لطفعلی خانم کی می آد
لطفعلی خانم کی می آد
لطف علی خان بلهوس زن و یچش رو بردن طبس
طبس کجا اینجا کجا!!!!!!
به یاد فرهاد مهراد که امشب به اندازه او دلم برای دختر خاکستری تنگ است
کیست که بتواند اتش بر کف دست نهد و با یاد کوه های پر برف قفقاز خود را سرگرم کند
یا تیغ تیز گرسنگی را با یاد سفره های رنگارنگ کند کند
یا برهنه در برف دی ماه فرو رود و به افتاب بیندیشد
نه
هیچ کس
هیچ کس چنین خطری را به چنین خاطره ای تاب نیاورد
از اینکه خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست
بلکه صد چندان بر زشتی ان ها می افزاید
شب
یک خونه قدیمی و خراب خروب توی پایین شهر
به عنوان مهمان نشستیم
صاحبخانه فاصله طبقاتی زیادی را احساس می کند
و لحظه لحظه سعی می کند تا با زیاد کردن صدای کانال های ماهواره انرا جبران کند
من از این احساس اشتباه خجالت می کشم دوباره
مامان خسته شدم از بس حرف زدم و خندیدی!
از بس از فرداهام ترسیدم و تو باز هم خندیدی!
از بس گله و شکایت کردم و تو باز هم مضحکانه خندیدی!
شب ها با کابوس خنده های تو از خواب بر می خیزم و آنگاه می بینم نیمه شب است
و تو با لبخندت به خواب رفته ای!
آرزو دارم شبی بلند شوم و ببینم لبخندت برای همیشه به خواب رفته است!
به خواب عظیم زمستانی!
مادرم!
جرات پست این نامه را به تو ندارم!
چرا که باز هم تو خواهی خندید!همانطور که این چند سال خندیدی!
این منم!
دختر تو با یه مشت بغض و کینه!
با یه کیسه نفرت و خباثت!
با یه گونی عقده و اشک!
درختت به بار نشسته اما افسوس که آفت زده و از درون پوسیده است!
افسوس که چشمانش فقط خنده های تو را می بیند!
افسوس که بریده و جامانده!
افسوس...واقعا افسوس !
و چه زود جا ماند!
در این وادی که همه رهسپارند به سوی حق
به سوی اله خویش
به سوی یگانه معبود و به سوی افق بی انتهای زندگی!
افسوس و صد افسوس!...