تو مرا روزی به یاد خواهی اورد

‌آن روز شاید ندانی چقدر امروز پست هستی

 

آمدم اینجا تا بنویسم دلم برایت تنگ شده بی معرفت

ولی انگار دل وبلاگمان از دل من تنگ تر است

دل تنگی برای تو خاکستری ترین رنگ زندگیست

 *-      ):

یه روزی هم نوبت ما می شه بخندیم و نفس بکشیم

زندگی کنیم بدون این دل شکسته

شاید اون دنیا توبت ما بشه

شایدم ما فراموش شدیم

من خسته شدم ولی تو از رو نرفتی

تو خسته نمی شی؟

از خودت

از دروغ ها و نقش بازی کردن های بچه گانت

من که از اول تا الان یک دروغ نگفتم و یه قدم کج بر نداشتم

وقتی به خدا نگاه می کنم شرمنده می شم

با اینکه تا الان صاف صاف بودم باهات

خیلی وقت ها حالم از خودم به هم می خوره

تو چطوری حالت از خودت به هم نمی خوره؟

چند سال همکلاسی با دوست هایت

و محیط کثافت بار ایران تو را خیلی از خودت دور کرده

... 

 

*- دانشگاه جای مقدسی است نه جای پسربازان!!

 

خدایا بعد از سال ها باز عرفان به درگاهت آمده

و تو را امروز به ظهر عرفه قسم می دهم

تو را به صحرای عرفه

یا شروع کن یا تمام کن

انتظار نه!!!

خواهش می کنم

تو عاشق ترینی پروردگارم

قبول؟

از مرگ گفتی تا به تب راضی شدم

سالهاست در تب می سوزیم و با حسرت به دیگران می نگرم

و فقط دارم به حکایت تو فکر می کنم

تو که خدایی و توانا چرا می افرینی بعد می سوزانیم؟

می توانستی خورشیدم کنی

حرفم که می زنم می گویی خدت گفتی به تب راضیم همیشه

 

اگر تا امروز تو و سوزش تب را تحمل کرده ام

فقط گفتم شاید سوز تب عشق است

و به عشق بی احترامی نشود

 

من در آفرینشت بازنده شدم

و امروز به مرگ راضی...

تنهایی

شکست

دروغ

عشق

معرفت

سو استفاده

اسمانی

دنیایی

سکوت های خسته کننده

ترس از تنهایی

بال های پرواز

خنده خنده خنده به قیمت همه چیز

حتی خدا

فکر زیبادی

شانزده شهریور ۸۳

همین جا تمام

واقعیت

تمــــــــــــــــــــام -  پرواز یک طرفه

انصراف.... 

به دنیا بگویید تمام شود........

با معادلات آدم زمینی ها حساب کردم

چند تا جواب بهم داد:

۱- از خریت تو استفاده می شود

۲- یک شصتم علاقه اش هم به تو نیست

۳- پنجاه و نه نفر از تو بهتر در کنارش هستند

۴- روزانه به چهار نفر غیر از تو مشتاق تر است

و.....   تا هزار می شود رفت

 

ولی اسمان از معادله سکوت حلش می کند

تو اسمان ۳ نفر وجود دارن فقط

من . خدا . دخترش

کسی دیگری نیست که او را بدزدد

یا او مرا به خاطرش بفروشد

 

مردیخی-زمستان ۸۵