خیلی زود می ایم

بر روی ابرها راه می رویم

دست در دست هم

باهمیم باهم

می خندیم می خندیم و می خندیم

یک طرف من بودم و یک طرف خدا

من خدا را لمس کردم امشب

از پشت عینک اشکها شفاف ترند

*پ.ن: همه چیزم تویی G

یک روز مثل همیشه می ایید و همه جا سفید است و جایم خالی

فقط روی دیوار با رنگ خاکستری فریاد زده ام:

خداحافظ زندگی

خواهم تو شوی..........

 

حقارت اشک ها تو را صدا می زند رفیق

 

 

هر نوشته ای تاریخ انقضایی دارد و بعد از ان ارزش خواندن ندارد دیگر

انقضای نوشته های من زمانیست که از قلمم ازاد می شوند

هر سکوتی منتظر است تا فرشته ای بیاید و به حرفش بیاورد

این هم از سکوت ادم زمینی ها

حرف هایی است برای نگفتن و

ارزش هر انسان به حرف هایی است که برای نگفتن دارد

 

*پ.ن: تو چقدر با ارزشی و من بی ارزش ترین در مقابل تو

روی جلد این دفتر ارزو ها نوشته شده:

عزیزم من به اینده زیبای تو ایمان دارم

 

کاش اسمانی ها به زمین محتاج نبودند!!!

به خدا گفتم با این چهره جدید مرا می شناسی ؟

لبخدی زد و گفت من تو را از بوی اشک هایت می شناسم

 

*پ.ن: قسمتی از < شهاب اسمانی> از مردیخی