مثل یک دختر کبریت فروشی که تمام گوگردهای سرنوشتش نمناک است
مثل کوزت که تناردیه ها سطل آبش را باور ندارند
مثل پریدن اشتباه یک خرگوش از میان حلقه آتش
مثل کلی تمنا
دوست دارم باور کنند
بگذارند راحت شوم
بگویند دستت را بالا بیاور!
اگر تو هم مثل ما دستت را بالا بیاوری ما با اکثریت آرا زندگی می کنیم
خودت بگو چرا انقدر دنبال کار می گردی؟
این نخل بندری آب ندارد شمایی که بلدی!؟...
آسمان صافم را بی تفاوتی ها دودی کرده است
آنقدر سیرم کردند از دنیا که همه عالم فکر می کنن بوی سیر گرفته ام
و همه از من فاصله می گیرند
تو را به خدا بگذار نعره هایم را جز شکست سکوت گوش دیگری هم بشنود
فداکاری را نگاه کن!ببین عزیز!
وقت تیرباران چشمانم را باز می گذارم
تا بفهمی راه تو را من با چشمان باز انتخاب کرده ام
من بینوا اوضاعم خاردار است
گیر کرده ام میان گرسنگی و خار و تمشک و تو باز هم می خندی
در فرعی ها و اصلی ها مرا نگه دار
اما یادت باشد
کریستال تنها شیشه ایست که با شکستن کاملا خرد می شود!
لحظه ای صبر سحر نزدیک است
زیباست....خیلی
سلام.با تقدیر از وبلاگ خوبتون.
خوشحال خواهم شد که از نظرات ارزنده شما در وبلاگ مالمیر اسفاده کرده و بتوانیم با کمک هم در اطلاع رسانی صحیح و شفاف و همینطور تحلیل مسائل سیاسی ، هر چند کوچک ، گامی در جهت رشد و آگاهی برداریم.
http://malemir.blogfa.com
سلام
وبلاگ قشنگی داری به ما هم سر بزنی خوشحال میشیم
سلام
مرسی از حضور پر مهرتون خوشحال شدم
من آپم یه سری بزنین
از این همه تکرار خسته شده ام....
از این گردش یکنواخت لیل و نهار....
شاد و سربلند باشی
وبلاگ جالبی داری
مرسی
به من هم سری بزن
خیلی وقته درست و حسابی وبلاگ نمی خونم :( چقدر خوندن این کوتاه نویسی ها که تو وبلاگت بود برام لذت بخش بود . شاد باشی