گذشت اون روزهایی که زیر بارون قدم می زدیم…گذشت اون روزهایی که زیر آفتاب کمرنگ پاییزی روی یه نیمکت می نشستیم و قصه می گفتیم…گذشت اون روزهایی که بی خیال سرما آدم برفی درست می کردیم…گذشت اون روزهایی که دور آتیش جمع می شدیم و صدای خنده هامون پرنده ها رو می ترسوند…گذشت اون روزها…
حالا نه حوصله قدم زدن دارم ، نه قصه گفتن و نه آدم برفی درست کردن.دیگه صدای خنده هامو خودم نمی شنوم.نمی دونم اشکال از نم نم بارونه یا بی رنگی آفتاب یا آب شدن برف ها.شاید هم اشکال از گوش های منه که سنگین شدنو دیگه صدای خنده نمی شنوند.
امروز دلم می خواد تنها باشم.نه
…تنهای تنها که نه..با یه نفر که همیشه حرفامو گوش کنه.حالا که حوصله خودمم ندارم ، فقط حاضرم یه نفر رو تو خلوت تنهاییم راه بدم.حتی اگه تو باور نکنی که من اصلا باهاش حرف بزنم.ولی اون تنها کسیه که به حرفام گوش میده.هر چه قدر هم که حالم بد باشه وقتی باهاش حرف بزنم یه حس خوبی پیدا می کنم.حالا تو باور نکن.اما اون تنها کسیه که من اعتراف می کنم دوستش دارم.خیلی های دیگه رو هم دوست دارم،ولی بهشون نمی گم.باشه
…بخند… نگام کن و بگو بچه سوسول!تو رو چه به این حرفا.تو برو دنبال همون ایتس ایتس ضبط ماشین و لایی کشیدن.برو با آخرین مدل گوشی حال کن.برو به sms بیمزه دوستت بخند.برو کافی شاپ.بشین پای کامپیوتر و تا صبح چت کن.اصلا برو سراغ رفقات،برو پارتی ، برو خیابون گردی ،تو که بی خیالی، مشکلی نداری،برو رد کارت…من دروغ نمی گم ولی با اونم حرف می زنم.من یه لحظه هم واسه خودم دارم که فقط یه نفرو توش راه می دم،بالاخره یکی باید حوصله درددل های منو داشته باشه،دیگه!
…بازم که داری می خندی!باشه تو باور نکن…اشکال نداره..ولی اون هست و منم باهاش حرف می زنم!!!
یاحق
سلام. از آشناییتون خیلی خوشبختم. من راستش اول توی ورد پد داکیومنت با فونت تاهوما می نویسم بعد کپی پیست می کنم. چون خیلی باید با خودم کلنجار برم تا بنویسم. اصلا اینکاره نیستم.
از راهنمایی ت ممنون مریم جان...
دست به قلم خوبی داری...
خیلی خوبه همیشه بنویس :)