برای رسیدن به خودم،تمام شمع های آب شده را خاموش کردم و حالا بعد از پانزده سال ،بعد از شرط بندی مرگ با تو سهم من دست به دست شده و یک آدمک شمعی روی کیکم جا مانده.تو بگو چند درصد خطا کردم که به همین زودی مثل تمام خاطراتم مچاله شدم؟یک گاز از کیک هم سیرم نمی کند.ایستگاه بعدی منتظرم.امروز فقط و فقط منتظرم.منتظر خودم باش…هنوز چشمانم به ندیدنت عادت نکرده است.
نظرات 4 + ارسال نظر
ققنوس 29 بهمن 1382 ساعت 16:24

حالا چرا شرط بندی مرگ ؟ :(

مسعود 29 بهمن 1382 ساعت 17:17 http://www.mimic.blogsky.com

سلام خوبید مرسی که به وبلاگ من سر زدی بازم بیا

مسعود 29 بهمن 1382 ساعت 17:31 http://www.mimic.blogsky.com

راستی یادم رفت در مورد سوال شما هر موقع پیدا کردم به شما خبر میدهم

میدونی احساس میکنم بعدا بتونم دهنمو که از تعجب باز مونده ببندم.چرا اینقدر غم؟آدم دلش میگیره .نمیدونم چی میتونم بگم که شاد بشی و شاد ببینمت .اما به من یه سر بزن.من تو بلاگم در خدمت تموم آدمای این دنیام بهت قول میدم هر غمی تو دلته بیرونش کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد