تاریخ هرگز از ارابه ای که می راند ، پایین نمی آید و ساعات و لحظه ها می گذرند ، بی اجازه ، گستاخانه و بی پروا.بی آنکه منتظر بمانند و تو را سوار مرکب خویش کنند. باید چکمه های چرمی را آماده کرد و از صدای شیهه اسبان ، زمان گذشتن و عقب ماندن را فهمید . چیزهای زیادی برای فهمیدن هست ، در چیزی به نام گذشته که از خویش می رانی اش ، چون دخترکی که به گور می رود و همیشه دستان کوچک خویش را دور انگشتان عمرت می پیچد و قصه همین طور تکرار می شود . قصه ای از خاطرات خاک خورده که گه گاه سر بر می آورند . زمان می گذرد و تو را می رساند به چیزی به نام فراموشی ، چیزی به نام خاک شدن ، خاکستر شدن ، چیزی که شاید بعدها در گلی سرخ یا گونی در صحرا یا شیری در بیشه ای دور حلول کند و شاید گندمی که به انتظار نان شدن ، روزها و شبهای تکراری می ایستد ، با دوستانی که در همین اطراف در انتظارند.

آری سرنوشت یعنی این ، یعنی خانه ای اجاره ای که بعد از تو هزار هزار مستاجر خواهد آمد و در آن مسکن خواهند گزید ، و قصه تکراری کلاغی که به خانه اش می رسد و برای جوجه هایش تکه هایی از تو را می برد و کبوتری که بر پشت بام تو در انتظار همان گندم هاست.هر از گاه که بشنود خوشبختی در شکل لک لکی بر بام خانه ظهور می کند و تو به جای لک لک در را برای شتر باز می کنی . سال ها که بگذرد و مدت قرار که سرآید ، باید رفت . صاحبخانه منتظر نمی ماند . اگر نروی ، تو را با تمام وسایلت به بیرون پرت خواهد کرد ، به خیابانی بی انتها . خیابانی غریب و خیس از انتظار که همیشه غریبه ها را در خود جای می دهد و بعد صد بار از روی این سرمشق باید نوشت :

نه بهشت ، نه جهنم !

نظرات 14 + ارسال نظر

سلام ... نمی دونم چی بگم

بابک 3 اردیبهشت 1383 ساعت 17:16 http://babak-m.blogsky.com

باسلام.بسیار زیباو دلنشین بود مطلبتان.بی تعارف می گویم.لذت بردم.ولی نمی دانم که اسمتان را در پیامتان چرا مردیخی نوشته اید چون انگونه که من می بینم اسمتان گلی جون است و اسم وبلاگتان دختر.

عرفان 3 اردیبهشت 1383 ساعت 20:17 http://www.sadeloh.persianblog.com

سلام.
خیلی نا امیدانه بود.
چرا من باید همیشه نظر بدم چرا خودت نظر نمی دی هیچ وقت؟
your life is like ocean
my life is like sun

محمد- 4 اردیبهشت 1383 ساعت 10:37

دوست دارم یه شب این شعر رو توی آسمان ها بنویسم برات.
ای که با نامت جهان آغاز شد
دفتر ما هم به نامت باز شد
دفتری کز نامه تو زیور گرفت
کار آن از چرخ بالاتر گرفت

سهیل 4 اردیبهشت 1383 ساعت 12:59 http://loveyou.blogsky.com

سلام خوبی خیلی زیبا بود وقت کردی به منم سر بزن می دونم که قبلا بازم اومدی ولی خوشحال می شم بازم بییای ..مرسی سهیل

هاله 4 اردیبهشت 1383 ساعت 14:31 http://haleh.net

چه نوشته عجیبی..فکرم چرخید به سه سال قبل..

آیدین 4 اردیبهشت 1383 ساعت 21:51 http://aidinf.blogspot.com

این کنار نوشتی وبلاگهای دوست داشتنی
یعنی وبلاگ من دوست داشتنی نیست

بابک 6 اردیبهشت 1383 ساعت 17:24 http://downloadplanet.blogsky.com

سلام.خیلی ممنون که به بلاگ من سر زدی.بسیار بلاگ قشنگی داری و خودت هم عالی می نویسی.نظرت در مورد تبادل لینک چیه؟.موفق و استوار باشی.

اسماعیل 6 اردیبهشت 1383 ساعت 18:26 http://blueland.blogsky.com

سلام...ممنون که سر زدید...من تا چند مدتی نیستم...حتما وقتی برگشتم بهتون لینک میدم....ببخشید ...بای

بهزاد 6 اردیبهشت 1383 ساعت 20:28 http://ayatesheytani.tk

مثل همیشه جالب بود و محشر دمت گرم عزیز

افشین 6 اردیبهشت 1383 ساعت 20:51 http://vampire.co.sr

سلام خووووووووووووووبی ؟
پایه ای واسه لینک ؟
خدافظ

ارام 7 اردیبهشت 1383 ساعت 03:33 http://aram60.persianblog.com

سلامودخترایرونی.وبلاگ قشنگی داری.همراتم.همرام باش.خدانگهدار

[ بدون نام ] 8 اردیبهشت 1383 ساعت 03:51

بسیار خوب بود.موفق باشید

[ بدون نام ] 26 دی 1383 ساعت 17:21

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد