همیشه از آمدن این روز می ترسم ، روزی که ندانم خودم را پشت چراغ قرمز شهر جا گذاشته ام ، و در تمام کوچه پس کوچه های شهر طنین واژه های سنگی بپیچد ، آن قدر که دیگر تلفظ لطیف واژه خیس آب را از خاطره برده باشیم.می ترسم از آن روز که دلی نمانده باشد ، تا تنگ شود برای سادگی پنهان پشت آرزوهای روزهای کودکی ، دستی نمانده باشد برای سرشار شدن از طراوت برگ اقاقی ، چشمی نمانده باشد تا خروش دریا و دشت پر از ستاره آسمان های بی ابر کویر را به تماشا بنشیند ، گوشی نمانده باشد برای شنیدن نغمه یک سار که زیر بوته ای کوچک معبودش را به خاطر لحظه لحظه بودنش تقدیس می کند ، روزی که صدایی نمانده باشد ، صدایی که سنگ سنگ کوهستان را بنوازد و با ریزش آبشارها جاری شود و همراه بادها بوزد.
روزی که یکرنگی کیمیا شده باشد و دیگر در هیچ مغازه ای نتوان شیشه ای کوچک پر از عطر رازقی پیدا کرد ، من علیه تمام بیگانه شدن ها قیام کرده ام و آرزو می کنم کاش عابری دلم را از میان شلوغی جاده های زندگی بر می داشت و به نشانی سرآغاز روحم پست می کرد ، ای کاش قاصدکی پیدا کنم...
سلام.خوبی؟.پیش منم بیا .قربانت
آن روز ها رفتند
آن روز های خوب
آن روز های سالم سر شار ..
آن شاخساران پر از پولک ...
آن کوچه های گیج در عطر اقاقی ها ..
آن روز ها رفتند
فروغ
سلام گلی جون .. اتفاقی سايت شمارو پيدا کردم .. مطلب جديدت و مرد يخی رو خوندم خوشم اومد ...
سلام.من تازه اومدم اینجا.
وبلاگ زیبایی داری.بیا پیشم.
سلام خوبی واقعا وب زیبائی داری دوست من ...موفق باشی
تا دلت بخواد اینجا قاصدک...بیا هر چقدر میخوای بردار
من خیلی لذت بردم از نوشته هات
روزها رو ول کن شبها رو بجسب ! اصلا همه رو بی خیال باش ! اینطوری مریض نمیشی ! خوش و خرم
منم از آشنایی با شما خوشحالم...وبلاگ زیبا و نازکی دارید!!!!(منظورم این بود که وبلاگتون به شدت خانومونه است و همین خیلی قشنگش کرده!)شاد باشی،حباب!
webloge mehrabooni dari
سالهای اصلاحات دوم خردادی از نظر زمانی کوتاه بودند، شش یا هفت سال، کمی بیشتر، کمی کمتر، فرقی نمیکند، اما این سالها مانند هر سالی که جمهوری اسلامی از سر گذرانده هر یک قرنی برای مردم ایران به درازا کشیدند. زیرا در این سالها مانند تمام سالهای جمهوری اسلامی حق کارگر پایمال شد و حق تشکل مستقل نیافت، زن کماکان نیمهانسان محسوب شد، جوان بیآینده و محروم از جنب و جوش و شادی باقی ماند، معلم فقیرتر شد و سرکوب گشت، روزنامه بسته شد، مخالف سیاسی سلاخی شد، وکیل خانوادهاش زندانی شد، دانشجوی معترض در سیاهچال شد تا دیگر پیراهن خونین دوستش را بردست نگیرد، دستها قطع شد، سرها بر دار رفت و ... (میتوان سطرها و خطها ادامه داد این مصایب را)، خلاصه این که در سالهای اصلاحات دوم خردادی جمهوری اسلامی طالبانی بر جای ماند ...
سلام دوست من یک یادداشتت رو خوندم و از این به بعد هر روز بهت سر میزنم لینکت رو تو وبلاگم گذاشتم وبلاگ قشنگی داری
سلام
آخرین کد برداشتن تبلیغ بلاگ اسکای
سلام
موبایلت راست می گه!