روز هایی که نمی شناختمت
عقربه های ساعتم مثل بقیه ساعت ها می چرخید.
روزهایی که کنارم بودی
عقربه های ساعتم با سرعت دوبرابر می چرخیدن
روزهایی که با خاطراتت بودم
عقربه های ساعتم گاهی سریع تر و گاهی کندتر می چرخید.
روز هایی که تو بودی و من نبودم
عقربه های ساعتم نصف سرعت بقیه ساعت ها می چرخید.
روزهایی که من هستم و تو نیستی
عقربه های ساعتم از کار افتاده اند و نمی چرخند.
یعنی عقربه ساعت من هم ؟؟
شاید به خاطر همینه که من از عقرب می ترسم!
سلام ...
خسلی زیبا بود و همچنین شرح دل ما عاشق ها
موفق باشی.
سلام خیلی متن زیبایی بود :) حقیقتی که تلخیش همیشه با ما بوده و دوست داشتنمو هیجانی بخشیده بس ... :) پاینده باشی
وقتی که میرفت نگاهم نذر باران بود
آغوش بی مهرش برایم چتر باران بود
آنروز لبهای نیازم در عطش سوخت
افسوس در دنیای روحم فقر باران بود
سلام خوبی بسیار زیبا نوشتی خیلی خوبه سلام مرا به مرد یخی برسون بگو تو آسمون شعرم بارونه تو آسمون وبلاگم برفه بیا آسمون دلمونم رو هم یخیی کن.
نطع خونین
دست چپ ات را بیهوده بر آن نطع خونین نهاده ای
تقدیر تو را نه دست چپ - و نه دست راست،
تقدیر تو را دلت رقم زده است.
ساطورت را بر سینه ات فرود آور!
گردباد
فقط آنهایی که باد کاشتند-
طوفان درو کردند!
من که برایت هزار سینه آواز خوانده بودم
از پرواز پرستوهای عاشق،
برای چه گرفتار گردبادی ام که-
مرا در خود می پیچاند و می غلتاند و می گریاند؟
عاشق ترین مغروق جهان
من با تو ازانگشت هایی سخن گفتم
که قطره قطره اشک از گونه های خیس پاک می کنند،
اما تو که عاشق غواصی بودی
مرا جا گذاشتی تا سیلاب اشکم دریایی شود توفنده و طوفانی-
و آن وقت تو چنان قهرمانانه شیرجه بزنی در اعماق
که روزنامه ها از انتظار به خود بلرزند و با هیجان تیتر بزنند:
جنازه عاشق ترین مغروق جهان را از آب گرفتند!
سایه ها را از من نگیر
چشمانت را که باز می کنی
در دهلیزهای خنک خواب می لغزم و پیش می روم،
اما پلک که بر هم می گذاری
سرمای کریه زمستانی از خواب می پراندم!
هیچ وقت نگاه از من مگیر
که از تاریکی سایه ها عجیب بیزارم!