یه شب اینجوری شد:
انقدر نخوابیدم که صبح شد.
بعضی شبا اینجورین.انقدر بیدار می مونی که شب از رو می ره و صبح میاد.
بعضی شبا یه جور دیگه ست.
تو توی خوابی که سیاهی می ره و روشنی میاد.
یه وقتایی خیلی طول می کشه تا صبح بیاد.ولی آخرش میاد.
من ایمان دارم که میاد.

نظرات 6 + ارسال نظر
مسعود 18 مرداد 1383 ساعت 16:51 http://www.mimic.blogsky.com

سلام عزیز
وبلاگ زیبایی دارین و زیبا هم مینویسین
موفق باشین در پناه حق

سلام گلی جان
من اگه اینجوری بشم فقط تنها راه حلش برای اینکه اعصابم خورد نشه می یام توی نت ، ببینم چه خبره ... و گرنه که دیونه می شم

یاس 18 مرداد 1383 ساعت 20:31 http://lovelyrose.blogsky.com

حق با تو .... اما به شرطی که صبحش زنده باشی ... نه .... نه ... اصلاح میکنم ... زیاد هم ربطی به ما آدما نداره .... حتی اگه نباشیم هم صبح میشه ... پس نیازی نیست حتما صبحش زنده باشی ... ولی از نظر من نوشته ی شما عالی بود ... راستی یه تکونی به وبلاگم دادم ...
موفق باشی

احمد 18 مرداد 1383 ساعت 21:23 http://neghab.blogsky.com

(اندکی صبر
سحر نزدیک است)
سلام
من قدغن؟تو قدغن؟

NNN 19 مرداد 1383 ساعت 11:24 http://n.blogsky.com

این همه حرف قشنگ رو از کجا میاری؟
خیلی قشنگ مینویسی

مهری 19 مرداد 1383 ساعت 13:54 http://www.valse.persianblog.com

سلام. به امید روزی که از شادمانی خوابمان نبرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد