فارق از خود شدم و کوس ان الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
صدای باد های را می شنوید که از ترس به در و دیوار دشت برخورد می کنند
اینان ز چه ترسیده اند از امروز
زمین از بهر چه می لرزد زیر پای ما
در سینه من غرور الهی نعره می کشد
ای سرزمین پاکی
من امدم
من را بیاد داری؟ عزیز دردانیه خدا هستم
و در دست در دستم دختر خدا
سلام ...
خیلی دلم برات تنگ شده بود ...
من را بیاد داری؟ !!!
این یکی خیلی خیلی قشنگ بود .... مثل قبلیا ...
موفق باشی ...
راستی منم بالاخره نوشتنو شروع کردم ... دلیلشو هم نوشتم !!!
آمدنت را نظاره گرم از پس کوه های خدا
لبخندی بر لب
و امیدی بی انتها در دل