بنمای رخ که باغ و گلستانم ارزوست
بگشای لب که قند فراوانم ارزوست
به لحظه شهر بی تو مرا حبس می کند
ان های هوی و مستی دربارم ارزوست
زین همرهان سست تناسب دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم ارزوست
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه دربارم ارزوست
گلی جونم سلام می بینی اول شدم