دل واپسی هامو بگیر از من
غم هاتو ای اینه هاشا کن
قدری بخند و روشنی هارو
تو چشم خیس من تماشا کن
تو سال ها همزاد من بودی
تصویری از دیروز و امروزم
همت کن و یاری کن بگذار
تا مهربانی رو بیاموزم
اینه ای همسایه کاری کن
تا ساعتی پیش تو بشینم
جز سایه سار مهربون تو
چیزی نه می خوام نه می بینم
یک عمر به دنبال چه می گشتم
در جاده های بی سرانجامی
یک عمر گشتم تا که فهمیدم
تو سایه بون خستگی هامی
< تقدیم به دختر خاکستری >
شعر سهیل بود !
احساس قشنگی داری
پس چرا شروع نمیکنی
تو نباید به پایان فکر کنی
با این همه شور و حال
به وبلاگم سر بزن.
بد نبود