روزی که ناقوس عشق در این دیار نواختند
من به رسوایی به بند رخت این آسمان آویخته شدم
و فقط خدا فهمید که بی تو می میرم
و فقط خداست که می خواهد تا در اغوش تو صدای بالهای پرواز جبریئل را بشنوم

اگر خدا لایقم داند پروانه وار به دور شمع وجودت می چرخم
تا روزی که باور کنی زندگی ارزش خندیدن را دارد
خدمتگذار تو بودن افتخار من است
همیشه

نظرات 3 + ارسال نظر
مرد تنهای شب 18 مرداد 1384 ساعت 04:36 http://ataei.blogsky.com

سلام :
وبلاگ ساده اما با متن های پر معنی .
من مایلم با شما تبادل لینک داشته باشم .
حتما به من سر بزن.
راستی اینم آی دی منه برای چت اگه افتخار بدید :ba_ba_karam
میتونی منو اد کونی خوشحال میشم . منتظرم.

گلی جون 18 مرداد 1384 ساعت 14:46

در این سرمای تابستان عجب باد گرمی می وزد!
می وزد و به من نمی رسد!

علیک سلاااااااااااااااااااااااااااام !
گلی جون.
خوبی؟
مرسی به من سر زدی .بازم بیا.
موفق باشی.
شاهد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد