روزی که ناقوس عشق در این دیار نواختند
من به رسوایی به بند رخت این آسمان آویخته شدم
و فقط خدا فهمید که بی تو می میرم
و فقط خداست که می خواهد تا در اغوش تو صدای بالهای پرواز جبریئل را بشنوم
اگر خدا لایقم داند پروانه وار به دور شمع وجودت می چرخم
تا روزی که باور کنی زندگی ارزش خندیدن را دارد
خدمتگذار تو بودن افتخار من است
همیشه
انسان متجددی که از خودش فارق شده
اسلام را همان مزخرفاتی می داند که وقتی کوچک بوده مامانش به او گفته
بعد که دیگر بزرگ شده از ان هیچ نمی داند
بعد که دکتر شده مذهب اسلام را به همان اندازه می شناسد که که وقتی قنداق بوده
وقتی بچه بوده ادمهایی که اصلا صلاحیت اینکه درباره اسلام صحبت کنند را نداشتند چیزهایی به او گفته اند
بعد هم فراموش کرده
بعد که رشد کرده و تحصیلات عالی کرده و این تحصیلات عالیش را هم از اروپا گرفته از خودش هیچ نمی شناسد
از گذشته تاریخ کشورش چند خواجه می شناسد
از ادبیاتش چند ورق می داند که به عنوان فال دخترک فال فروش سر چهار راه می فروشد
از دین بی زار می شود
از تاریخش بی زار می شود
از فرهنگش بی زار می شود
از ادبیاتش بی زار می شود
موجودی حساب بانکی اش را وقتی می بیند بیشتر به خودش پی می برد تا وقتی خودش را در جلوی اینه می بیند.
در شرق کسی که رنج را برای رسیدن به یک هدف تحمل می کند لذت می برد در صورتی که در غرب خود لذت هدف است.
گاهی ۲ نفر انقدر با هم خالص و صادق می شوند که فقط خدا در میانشان جریان دارد
یعنی در میانشان فقط زیبایی و قشنگی است
یعنی پاکی مطلق
من ارزوی یکی از آن ۲ نفر بودن را دارم
ولی کم کم به سوی نا امیدی می روم
چرا؟
کمک
کی صدا کرد منو ؟
کی با اواز خش عشق صدا کرد منو؟
می روم تا پاکیم را پیدا کنم
می روم تا دیگر به خاطر من ناراحت نشوی
می روم تا ثانیه ها به بغضت حمله نکنند به خاطر من
می روم تا گناه دقایق هستی را یشویم در اشک های خدایم
بر می گردم و ثابت می کنم بودنم را
خنده هایمان را
زود بر می گردم تا دوباره مشکلات را حل کنیم
بر می گردم تا ثابت کنم شعار نمی دهم
اگر کسی مایل به برگشتنم باشد؟!!
sorry for myself honey