-
[ بدون عنوان ]
29 اردیبهشت 1385 13:50
یعنی می شه دل من زنده باشه با عشق تو برا همیشه؟ من ز دونیا بی تو سیرم
-
[ بدون عنوان ]
26 اردیبهشت 1385 14:02
مریخی ها دارند کار روزمره شان را می کنند من در غار تنهایی زنوانم را در اغوش گرفته ام به دور دست ها فکر می کنم . به ونووس به اینکه زمان می گذرد و ما در تباهی نفس می کشیم چطور بدون ونوسی ها زندگی را معنی می کنند؟
-
[ بدون عنوان ]
26 اردیبهشت 1385 14:01
مریخی ها دارند کار روزمره شان را می کنند من در انتهایی غار تنهایی زنوانم را در اغوش گرفته ام به دور دست ها فکر می کنم . به ونووس به اینکه زمان می گذرد و ما در تباهی نفس می کشیم چطور بدون ونوسی ها زندگی را معنی می کنند؟
-
[ بدون عنوان ]
25 اردیبهشت 1385 21:37
خوشبخت ترینم از آن روزی که خداوند مرا با زیبایی مثل تو اشنا کرد سبزی بهار و شادابی زندگی صدای خندهای بلند معصومانه رها در دستان روزگار همچو شکوفه سفید من از روزی که تو را دارم ............
-
[ بدون عنوان ]
24 اردیبهشت 1385 21:39
دختر زیبا با چادر مشکی دارد می رود نمی داند که من می دانم که او یک فرشته است دارد می رود سر کلاس نمی دانم یک دنیا دعای خیر من بدرقه راهش او رفت تا برگردد چشمانم منتظر اوست..........
-
[ بدون عنوان ]
23 اردیبهشت 1385 21:55
سکوت تاریکی های بی کسی با خنده های تو شکسته می شود و شب رنگ روشنی می گیرد
-
[ بدون عنوان ]
22 اردیبهشت 1385 19:18
دل پریشونم پریشونم که معشوقم نیومد بعد عمری عاشقی حتی یشب خوابم نیومد آسمون عصرهای جمعه مثل من بهونه گیره بارون گریه باهات حرف می زنه که خیلی دیره شیشه یاس می باره نه فلک وقتی بیایی دوباره آباد می شه باغ فدک وقتی بیایی همه دل شکسته ها چشم انتظار زلف یارن عاشق ها تا تو نیای سر و سامونی ندارن
-
[ بدون عنوان ]
21 اردیبهشت 1385 22:36
من و تو لباس سفید و خوشگلی پوشیدیم دست هامون گره خورده به هم پا به پای هم توی فدک داریم قدم می زنیم بوی سیب می یاد .....
-
[ بدون عنوان ]
21 اردیبهشت 1385 18:36
کاش در زندگی لیاقت داشته باشم دست چند نفر را صمیمانه ببوسم یکی از ان عزیزان تویی که مرا هدایت می کنی .G.
-
[ بدون عنوان ]
20 اردیبهشت 1385 17:10
و عشق با لباس زیبای علاقه و دوست داشتن و از خودگذشتگی بروز می کند در دنیایی که هنوز من و تو خدایی به همان مهربانی داریم من اینده روشنمان را از ابر های صبحگاهی بشارت می گیرم فردا صبح نگاه کن ابر ها ادای مارا در می اورند ان بالا ان ها سرمستانه می خندند و شادند دارند مسخره مان می کنند؟؟ :ی :ی
-
[ بدون عنوان ]
19 اردیبهشت 1385 22:39
رنگ های دنیای من که همه اش شده سفید و سبز و خنده و البته قرمز همان رنگی که نوک بینی ات در هنگام ساختن ادم برفی داشت یادت می یاید یا فراموشش کردی؟ من تک تک بودنت را از حفظم من با یاد تو نفس می کشم ...
-
[ بدون عنوان ]
16 اردیبهشت 1385 16:36
ناراحتت می کنند گریه می کنی ناراحتت می کنند اعتراض می کنی ناراحتت می کنند استقامت می کنی ناراحتت می کنند سکوت می کنی ناراحتت می کنند در سکوت گریه می کنی ناراحتت می کنند در سکوت اعتراض می کنی ناراحتت می کنند در سکوت استقامت می کنی ناراحتت می کنند در سکوت گریه می کنی و استقامت می کنی *- نمیدانم کی ولی تا او نیاید ادامه...
-
[ بدون عنوان ]
15 اردیبهشت 1385 23:10
برای من هر نشانی از تو یک دنیا می ارزد هر انچه را که خوب کرده ام به پای او و هرانچه او بدی کرده است که نکرده است به پای من بگذار
-
[ بدون عنوان ]
14 اردیبهشت 1385 23:57
باشد اندر این پرده بازی های پنهان غم مخور .: خیلی زود . خیلی دیر :.
-
[ بدون عنوان ]
14 اردیبهشت 1385 00:10
ای پرستو های خسته سرزمین پاکیم کو؟ این خیابان ها غریبند کوچه های خاکیم کو؟ دلم با این دیار نیست عجیب! من نیاز دارم با یک انسان بزرگ صحبت کنم
-
[ بدون عنوان ]
12 اردیبهشت 1385 17:13
نیرویی است عظیم و بزرگ که امید خندیدن می دهد قدرت تحمل می دهد و..... وکسی نخواهد فهمید عشق چیست چون خدا آنقدر بزرگ است که با یک جمله و یک کتاب و یک دنیا نمی شود بیانش کرد خدایا به خاطر هر آنچه که می توانستی بدهی و نداده ای شکرت عرفان
-
[ بدون عنوان ]
11 اردیبهشت 1385 19:10
فرشته ها مقدس هستند و ما نیاز داریم که وجودمان رنگ خدا را حس کند و با ارزش تر از دختر خاکستری فکر نمی کنم کسی در زندگیم طلوع جاودانه ای کرده باشد انگار من هم خوشبخت هستم ........
-
[ بدون عنوان ]
10 اردیبهشت 1385 18:23
پدر آن شب اگر خوش خلوتی پیدا نمی کردی تو ای مادر اگر شوخ چشم ها نمی کردی و تو ای آتش شهوت شرر برپا نمی کردی کنون من هم ز دنیا بی نشان بودم! پدر آن شب خیانت کرده ای شاید نمی دانی به دنیایم هدایت کرده ای شاید نمی دانی از این بابت خیانت کرده ای شاید نمی دانی!
-
[ بدون عنوان ]
9 اردیبهشت 1385 20:16
یادته چقدر کنار هم گریه کردیم و دردمون رو به کسی نگفتیم یادته الان کلیه که با همیم خشگلم حالا دور دور خدای ماست اشک را پاک کن و لبخند بزن در این زندگی به اندازه من و تو جایی باز شده است نگران نباش بیا بریم
-
[ بدون عنوان ]
8 اردیبهشت 1385 22:25
هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی من مست مستم بابا حیدرمدد
-
[ بدون عنوان ]
7 اردیبهشت 1385 23:38
هم بازی روحم به تو بشتر و عمیق تر از هر چیز دیگری وابسته و علاقه مند شده ام انقدر این روزها و شب ها در کنار تو به من خوش گذشته که وقتی نیستی به عمق تنهایی زندگی پی می برم و می فهمم اگر این چند سال کنارم نمی بودی تا اینجا رسیدنم محال بود بهترین هم بازی روح منی و تنها کسی که دوست دارم کنارم باشد و خنده هایش در گوشم من و...
-
[ بدون عنوان ]
6 اردیبهشت 1385 23:56
بارون.....
-
[ بدون عنوان ]
6 اردیبهشت 1385 16:28
اگر شرط نبودن درک بودن است من تا فی ها خالدون عشق و دوست داشتن را لمس کرده ام. دوست دارم ارام باشم ولی فقط به قیمت کنار تو بودن
-
[ بدون عنوان ]
5 اردیبهشت 1385 18:39
امشب می خوام تا خود صبح فقط برات دعا کنم برای شاد بودنت خدا خدا خدا کنم :ی
-
[ بدون عنوان ]
4 اردیبهشت 1385 20:10
به نام خداوند گیتار سلام ........ به غیر از مهربانی که در مقابلش نماز می خوانی احدی نمی داند که چقدر به یادتم و چقدر دلم برایت تنگ شده است. نمی دانم همدم روزهای غمناکم چه سازیست جز صدای تو خوشحالیم را گیتار بزنم و ناراحتیم را چه؟!! و صدایت است تنها آرام کننده دلم کسی نمی داند چقدر دوست دارم برایم پیانو بزنی
-
[ بدون عنوان ]
3 اردیبهشت 1385 17:46
من که به پیشانیم مهر تو ندارم خدا کند تو را لااقل تا هستم داشته باشم همه عالم عشقی دارند و من هم عشقی به بزرگی دنیا و مهربانی خدا
-
[ بدون عنوان ]
22 فروردین 1385 06:14
-
[ بدون عنوان ]
21 فروردین 1385 05:41
امروز درست هفده ساله و دوازده ماهه و سی روزه که فرشته ها ؛ ندارنت .........
-
[ بدون عنوان ]
18 فروردین 1385 12:46
حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم حرف هایی است برای نگفتن حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی اوردند و سرمایه ی هر کسی به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد حرف هایی که همچون زبانه های بی تاب اتشند اینان به دنبال مخاطب خویشند اگر یافتند ارام می گیرند و اگر نیافتند از درون روح را به اتش می...
-
[ بدون عنوان ]
13 فروردین 1385 13:01
ای عاشقان ای عاشقان دل را چراغانی کنید ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنید معشوق من بگشوده در سوی گدای خانه اش تا سر کشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش *- :ی :ی