-
[ بدون عنوان ]
4 دی 1385 21:02
به دنیا بگویید تمام شود........
-
[ بدون عنوان ]
2 دی 1385 17:40
با معادلات آدم زمینی ها حساب کردم چند تا جواب بهم داد: ۱- از خریت تو استفاده می شود ۲- یک شصتم علاقه اش هم به تو نیست ۳- پنجاه و نه نفر از تو بهتر در کنارش هستند ۴- روزانه به چهار نفر غیر از تو مشتاق تر است و..... تا هزار می شود رفت ولی اسمان از معادله سکوت حلش می کند تو اسمان ۳ نفر وجود دارن فقط من . خدا . دخترش کسی...
-
[ بدون عنوان ]
26 آذر 1385 17:25
خدایا کی به کیه ؟؟؟؟؟؟ چرا بعضی وقت ها دنیا اینجوری می شه خدااااااا؟ *- من هم اعتقاد داشتم خدا جون!!!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
21 آذر 1385 18:24
تو خیلی تغییر کرده ای ....... شاید هم خودت را تغییر داده ای .... دیوار ها گریه می کنند .
-
[ بدون عنوان ]
12 آذر 1385 14:05
دو سه روزه که دلم بدجوری هواتو کرده باز دوباره حوس ناودون طلاتو کرده چند شبه که باز دوباره تو به خوابم نمی یای... هنوز همه چیز برای عجیب است و من با همه هستم و تنهایم تو کجایی؟
-
[ بدون عنوان ]
5 آذر 1385 22:33
کسی پیانو نمی زند ولی صدای پیانو می اید در اتاق کسی دارد اهنگ تنهایی را می نوازد همان اهنگی که بی اختیار اشک ها را به دنیا می آورد چهل شب در نماز شبم دعای تلخی می کردم انگار برابرده شد ولی من برای همیشه چشم به غروب جمعه ها می دوزم مردیخی بزرگ گفت فرقی هم ندارد با انتظار مرگ کاش می شد در اتاق را بر روی همه ببندم حتی...
-
[ بدون عنوان ]
30 آبان 1385 22:33
رفت و امد ماشین ها گرمای بخاری صدای تند تند قلبم در تنهایی و نگاهی دنباله دار به چادر خانوم ها خوب خدا وقتی دوستم ندارد یعنی دوست داشتنی نیستم شکایتی نیست و سعی می کنم اسمانی شوم *. الانتظارو اشدو من الموت و مردن برای تو را دوست دارم
-
[ بدون عنوان ]
25 آبان 1385 20:30
دوستشان ندارم و از همه دورم در عالم بی انتهای خودم قدم می زنم و فرق ما ادم ها به من فحاشی می کند حتی معنی فحش هایشان را هم نمی فهمم فقط می دانم که خوب نیست تو تنها اشنای این دیاری که تو هم گهگاه در درونت ابری و مه الود می شود *.- امروز فکر می کردم که اگر تو بری من کجا برم؟
-
[ بدون عنوان ]
24 آبان 1385 22:04
گاهی شوخی شوخی جدی می شود گاهی هم جدی جدی شوخی نمیدانم امشب شوخی هایت جدی ناراحتم کرد یا جدی جدی شوخی هایت حالم را گرفت دلم ادم هر هزار سال یکبار هم که شده به گریه نیاز دارد با توام خوش خنده گرفتی منظورم را؟
-
[ بدون عنوان ]
9 آبان 1385 19:05
یک قدم نزدیک تر شد مرگ را می گویم *-فردا شغال پیرو رو دوششون می یارن چرا نمی فهمی؟ نمی خواهم بی تو بمیرم چند صبایی مرا تحمل کن...
-
[ بدون عنوان ]
20 مهر 1385 19:39
تشنه نیستم ولی چون عادت کرده ام له له می زنم حالا باید قطعه های زیبای زندگی به بچَسبونم تا چهره زیبایش نمایان شود *. شد زمین پر ز مسکین و یتیم ما گرفتار کدامین هیئتیم؟
-
[ بدون عنوان ]
3 مهر 1385 15:30
گاهی هم انقدر از داشتنش شادم که خودم را فراموش می کنم از وقتی دارمش احساس می کنم بیهوده نیستم حداقل می توانم فدایش شوم این ارزوی کوچکی نیست
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1385 18:38
خو کرده های قفس را میل پریدن نیست ارزوی مرگ کردن با اس ام اس در تاکسی... من همانی ام که محکوم به زندگی در میان شماست...
-
[ بدون عنوان ]
20 شهریور 1385 10:08
روی لبهای گرمش خنده موج می زد دلش پر از امید بود قلبش ارام مهربان ...
-
[ بدون عنوان ]
11 شهریور 1385 00:03
شکر قرار است گوش شیطان کر سال های خوبی را داشته باشیم و انگار دارد بوی برف می اید!!!! می بندی بریم برف بازی؟ یا گذاشتی من برایت ببندم؟
-
[ بدون عنوان ]
8 شهریور 1385 23:52
برای تنهایی خودم و فرار از قبیله ادم ها ناراحت شدم وقتی نام مقدست بر زبان و دهان کثیف بندگان خدا به راحتی می چرخید و از تو گفتن همچو فاحشه ای بی ارزش بود!!! چرا می گذاری ؟؟؟ چرا؟!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
2 شهریور 1385 00:26
انجایی که من دوست دارم برسم تو مدت هاست رسیده ای بانوی بزرگ زندگیم التماس دعا دارم تو مقامت بسیار والاست نزد خدا!!! به یاد گذشته ها بیا امشب توی کوچه ی تنهایی هامون تا بیدار شدن آفتاب دست در ئست هم قدم بزنیم ..............
-
[ بدون عنوان ]
26 مرداد 1385 01:55
می توانستی نباشی ولی هستی و من بودنت را لبخند می زنم بگذار همه بدانند اری من شادترینم چون تو را دارم چون ما با هم خوشبخت ترینیم
-
[ بدون عنوان ]
22 مرداد 1385 01:09
ادم ها حجوم اوردن برگ های سبزتو بردن توی پاییز و زمستون ساقتو به من سپردن نه!!!!!! نه دیگه پا می شم این بار خالی از هر شک و تردید می رم اون بالاها مغرور بسه هر چی سختی دیدم !!!! نمی گذارم هیچ کس گلم را و خودم را اثیر کند !!!!
-
[ بدون عنوان ]
19 مرداد 1385 22:29
گلم نیستی و هستم دوست داری باشی و باشم دوریت سخت است ...
-
[ بدون عنوان ]
18 مرداد 1385 04:32
مناجات های شبانه با چشمانی پر ز اشک دلی بی تاب و چشمی محتاج دیدنت دلی بزرگ دیوانه داشتنت و روحی وسیع تا آسمان ها را در پیت می ایند ولی تو باز بالا تری شاید بالا تر از فرشتگان در اغوش خدا و من تنها بزرگوار کمی شما هم نزول کنید اگر می شود چون هر بار که می ایم بالا و پیدایت نمی کنم می میرم و مجبورم بی تو در ثانیه ها جان...
-
[ بدون عنوان ]
13 مرداد 1385 17:46
تو می گردی و من می گردم تو می خندی و من می خندم و روز ها را در دستان مهربان تو به شب می رسانم و شب ها را در آغوش مطمئن من به صبح می رسانی برای تویی که هفته هاست به دنبال قاب عکس می گردی ولی پیدا نمی کنی :ی:ی
-
[ بدون عنوان ]
7 مرداد 1385 00:29
حرف هایم ته کشید بیشتر از حرف زدن می خواهم تو حرف بزنی تشنه نوشته هایت هستم العطش
-
[ بدون عنوان ]
1 مرداد 1385 18:14
دیروز بهترین روز زندگیم بود دیروز در این دنیا نبودم برای ساعاتی به کنار خدا رفته بودم انجا بهشت بود و او فرشته ای بود همانی که امروز خوابش را دیدم خدایا ممنونتم
-
[ بدون عنوان ]
28 تیر 1385 00:20
نیستی ولی بدان خنده هایت مهر نمازم و مقام شامخت قبله نمازم است همه چیز و همه کسم عجیب دلم گرفته است و شاید هم تنگ دلم از کنار پنجره تاریک اتاقت دل نمی کند کاش ... کولی از چیز هایی می گوید که من کاملا غریبه ام و این ادم ها!!!
-
[ بدون عنوان ]
25 تیر 1385 18:57
خدایا!!! وقتی عشق را می آفریدی چه احساسی داشتی؟ اه. خداوند عشق را نیافرید وقتی دختر خاکستری را افرید عشق متولد شد و چقدر غنی و لایتناهی انقدر عشقش داغ و سوزان بود که مهرش اب شد و در قلب من چکید!!! .: مردیخی :.
-
[ بدون عنوان ]
22 تیر 1385 13:52
در خواب دیدم دوستم داشتی سالهاست که خیال بیدار شدن ندارم
-
[ بدون عنوان ]
21 تیر 1385 17:48
اینجا همان جایست که درباره اش صحبت می کردیم همان جایی که تو در هوایش تنفس می کنی هربار که نفس می کشم از غرور سرریز می شود و بیایدم می اید که چقدر دوستت دارم تقدیم به زیبای شرقی: دختر نجیب خاکستری
-
[ بدون عنوان ]
21 تیر 1385 17:43
اینجا همان جایست که درباره اش صحبت می کردیم همان جایی که تو در هوایش تنفس می کنی هربار که نفس می کشم از غرور سرریز می شود و بیایدم می اید که چقدر دوستت دارم تقدیم به زیبای شرقی: دختر نجیب خاکستری
-
[ بدون عنوان ]
20 تیر 1385 00:43
زندانی شماره ۶۵ شورش کرده میله های زندان را با دو دست محکم گرفته و سر خود را محکم به میله ها می کوبد و می کوبد زمین و میله و صورتش در خون شناورند گریه می کند و فریاد می زند از ته دل و خود را به میله ا می کوبد خدااااااااااااااااااااااااااااااا اجازه بده تا این لاشه بو نگرفته است در خاک ارام بگیرد تو می دانی که این دنیا...