-
[ بدون عنوان ]
7 اردیبهشت 1386 19:24
خدا خسته شدم بیام؟
-
[ بدون عنوان ]
3 اردیبهشت 1386 10:50
هل جزاء الاحسن الا الاحسن فبای ء الاء ربکما تکذبان ؟
-
[ بدون عنوان ]
27 فروردین 1386 09:09
هست همیشه هست و این روز ها خوش برخورد و لطیف است
-
[ بدون عنوان ]
20 فروردین 1386 09:47
عمو می گفت: اگر یک ذره بفهمی اون دنیا چقدر باحاله حتی یک لحظه هم این دونیا رو تحمل نمی کنی این چند روزی که نبودم همین اتفاق افتاد صبح ها می ختدیدم شب ها اروم اشک شوف می ریختم چقدر دوستش دارم
-
[ بدون عنوان ]
15 فروردین 1386 22:02
دوستت دارم اینجور بیمعرفت بودن به تو نمی آید مشکل کجاست؟ کمککککککککککککککک
-
[ بدون عنوان ]
11 فروردین 1386 06:34
از دیشب تا الان هنوز چشم بر هم نگذاشته ام منتظرم که نوبت من بشود پس خدا کی؟ سهم من از دنیا چقدر است؟ خدااااااااااااااااااااااااا هوا روشن است یاکریم روی ایوان تورا تسبیح می گوید و من .......... من من پس کی می شود ما؟
-
[ بدون عنوان ]
10 فروردین 1386 00:20
توی یکی از نامه هات ازم پرسیده بودی گریه می کنم یا نه . به ساعت می کشه یا نه؟ یه بارم بهم گفتی تو با کی با گریه درد و دل می کنی کی ها؟ امشب از اون شباست که تا ساعت ها باید گریه کنم تا درد و دلم با خدا تموم بشه و دلم رضایت بده از دوریت خسته شدم تحملش سخته برام من کوچولوتم یادت رفته؟ *- صدای اشک ها در شب مثل صدای تیشه...
-
خاکستریم بیا
9 فروردین 1386 20:25
شب ها برای تو هق هق می کنم به پای غمت دق می کنم ... جوهر قلمم خشک شد
-
[ بدون عنوان ]
7 فروردین 1386 00:19
خانومی اگر بگم کم اوردم می یای؟ چرا رفتی ؟ کجا رفتی؟ من کم اوردم بی تو! لطفا.....
-
[ بدون عنوان ]
6 فروردین 1386 02:30
مورچه افتاده توی آب هی داد می زده: کمک . دنیا رو آب برد فرار کنید. بیچاره شدیم یه نفر با چوب کبریت از آب می گیردش میگه: چیه الکی شلوغش کردی بابا دنیا رو آب نبرد تورو آب برد کوچولو دلم از خدا خیلی پره جی جی نیاز دارم باهم ساعت ها حرف بزنیم شایدم روزها ازت بپرسم که چرا بعضی شبا نگران می شم که یه وقت امام زمان نماز صبح...
-
[ بدون عنوان ]
27 اسفند 1385 03:09
به حرمت تمام روز هایی که بی خبر می آیی گمنام نظر می دهی آرام می روی من استوار ایستاده ام و جا نمی زنم اماده تصمیم های بزرگ رندگیم شانه هایم هنوز محکمند .: الرحمن :.
-
[ بدون عنوان ]
26 اسفند 1385 20:31
کجاست؟
-
[ بدون عنوان ]
17 اسفند 1385 14:41
یاد باد خنده با مهربانان را یاد باد
-
[ بدون عنوان ]
15 اسفند 1385 23:23
برای چندمین بار چراغ ها خاموش بود نگران شدم که شاید دوباره من نامحرم روزهای سختتم دیگر کلک هایت قدیمی شده کوچولوی عرفان!!! Can i help you miss
-
[ بدون عنوان ]
12 اسفند 1385 23:44
من توی رفاقتمون تاحالا کم فروشی کردم؟ حتی اگر به شوخی هم گفتی بدون: خیلی دلم شکست
-
[ بدون عنوان ]
9 اسفند 1385 01:05
خوابم نمی بره امروز خیلی منتظز زنگت بودم با اینکه حساب کتاب نداشت ولی فکر می کردم می زنگی دلم یا گرفته یا خیلی خیلی تنگه هی جویان می اید جلوی چشمام عادت کرده بودم به داشتنت . به صدات با اینکه همش برات تامحرم بودم و محرمم بودی حقم این نیست!! قبول داری؟ به خاطر اون گوشکوب متبرک به شرت نمی گم ها! نه به خاطر خودم می گم که...
-
[ بدون عنوان ]
3 اسفند 1385 14:23
دختر خاکستری امروز دارم فکر می کنم وقتی برگشتیم برای خدا سوقاتی چی ببریم؟ هنوز چیزی به ذهنم نرسیده چی میگی؟
-
[ بدون عنوان ]
26 بهمن 1385 01:38
امروز بیش تر از همیشه دوستت داشتم و به یاد هم بودیم
-
[ بدون عنوان ]
23 بهمن 1385 21:06
همه فروخته اند به قیمت فاحشه ای تکراری هنوز کسی می گوید مفروش بیش از این می ارزی خدا کند تو نفروخته باشی خودت را تو تنها باقیمانده منی و من تنها عقب مانده تو
-
[ بدون عنوان ]
16 بهمن 1385 17:01
سلام ۲تا دوست خیلی وقت ها نمی تونند هم دیگرو ببینند خوب اشکالی نداره و تحمل می کنند تا لحظه دیدار ولی خیلی فرق داره که بتونند و نخواهند همدیگرو ببینند یا عادت کنند به دوری و دوستی شاید دیگه اون اسمش رفاقت نباشه این حرفا خیلی وقته تو دلمه و می خوام بهت بگم راستی امروزا که به خودم نگاه می کنم می بینم یه کوچولو بهتر شدم...
-
[ بدون عنوان ]
9 بهمن 1385 21:06
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟ هنوز هم نمی دانم کیست
-
[ بدون عنوان ]
8 بهمن 1385 11:30
هنوز هم بهشت خدا هم بی تو جهنمی بیش نیست به تعداد نفس هاست از تو خدایت ممنونم :ی
-
[ بدون عنوان ]
2 بهمن 1385 18:44
شاه ما پادشاه خوبی هاست یاحسین *. خوبم و می روم تا دنیا را برای خود کنم و ستاره ها را پیش کش نگاهت زیبا
-
[ بدون عنوان ]
22 دی 1385 19:35
تو مرا روزی به یاد خواهی اورد آن روز شاید ندانی چقدر امروز پست هستی
-
[ بدون عنوان ]
19 دی 1385 22:24
آمدم اینجا تا بنویسم دلم برایت تنگ شده بی معرفت ولی انگار دل وبلاگمان از دل من تنگ تر است دل تنگی برای تو خاکستری ترین رنگ زندگیست *- ):
-
[ بدون عنوان ]
14 دی 1385 19:23
یه روزی هم نوبت ما می شه بخندیم و نفس بکشیم زندگی کنیم بدون این دل شکسته شاید اون دنیا توبت ما بشه شایدم ما فراموش شدیم
-
[ بدون عنوان ]
13 دی 1385 20:25
من خسته شدم ولی تو از رو نرفتی تو خسته نمی شی؟ از خودت از دروغ ها و نقش بازی کردن های بچه گانت من که از اول تا الان یک دروغ نگفتم و یه قدم کج بر نداشتم وقتی به خدا نگاه می کنم شرمنده می شم با اینکه تا الان صاف صاف بودم باهات خیلی وقت ها حالم از خودم به هم می خوره تو چطوری حالت از خودت به هم نمی خوره؟ چند سال همکلاسی...
-
[ بدون عنوان ]
9 دی 1385 16:02
خدایا بعد از سال ها باز عرفان به درگاهت آمده و تو را امروز به ظهر عرفه قسم می دهم تو را به صحرای عرفه یا شروع کن یا تمام کن انتظار نه!!! خواهش می کنم تو عاشق ترینی پروردگارم قبول؟
-
[ بدون عنوان ]
7 دی 1385 10:50
از مرگ گفتی تا به تب راضی شدم سالهاست در تب می سوزیم و با حسرت به دیگران می نگرم و فقط دارم به حکایت تو فکر می کنم تو که خدایی و توانا چرا می افرینی بعد می سوزانیم؟ می توانستی خورشیدم کنی حرفم که می زنم می گویی خدت گفتی به تب راضیم همیشه اگر تا امروز تو و سوزش تب را تحمل کرده ام فقط گفتم شاید سوز تب عشق است و به عشق...
-
[ بدون عنوان ]
7 دی 1385 10:44
تنهایی شکست دروغ عشق معرفت سو استفاده اسمانی دنیایی سکوت های خسته کننده ترس از تنهایی بال های پرواز خنده خنده خنده به قیمت همه چیز حتی خدا فکر زیبادی شانزده شهریور ۸۳ همین جا تمام واقعیت تمــــــــــــــــــــام - پرواز یک طرفه انصراف....